ما 1137 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

شهرام وحدانی 

قدرت گرفتن و حاکمیت جناح دینی و اسلامی به رهبری خمینی در پی قیام ٥٧ بر بستری بود که سلطنت شاه دین مدار و اسلام پناه فراهم آورده بود. در حالی که راه بر هرگونه فعالیت سیاسی بر جریانات ملی، سکولار و چپ بسته بود، روحانیون شیعه با حمایت آشکار و نهان شاه و ساواک در حال سازماندهی و تشکل بودند. حوزه های علمیه قم و مشهد ارکان نفوذ و رشد تشیع در ایران، در زمان پهلوی ها پای گرفت. 

سایه روشن ها

شهرام وحدانی

کشور ایران با اینکه در صد سال گذشته دو انقلاب بزرگ مشروطه و انقلاب بهمن را در کارنامه خود دارد اما بدلیل ناکامی هردو قیام در پیشبرد اهداف و عینیت بخشیدن به شعارهای خود، اینک و پس از پشت سر نهادن چهل سال از حاکمیت دین مداران اسلامی، باز هم آبستن یک انقلاب و تغیییری بنیادین است که محتوم و ناگزیر به نظر میرسد، اما نباید فراموش کرد که تاریخ خطی نیست و هر تغییر اجتماعی_ سیاسی الزاما نمیتواند مثبت و حرکتی رو به پیش باشد آنچنانکه سیر رویدادهای چهار دهه پیش نشانگر چنین روندی بوده است.

در آغاز قرن بیستم میلادی و دوشادوش با تغییر دوران تاریخی و بسط شیوه تولید سرمایه داری در سطح جهانی، مدرنیزاسیون و بویژه خلع ید از استبداد سلطنتی، ایران نیز وارد دوران تازه ای میشد و جنبشی شکل گرفت خواهان قانون و پادشاهی مشروطه، که نهضت مشروطه نام گرفت. هرچند نمیتوان تأثیرات مثبت نهضت مشروطه را در رشد اجتماعی_ سیاسی جامعه ایران نادیده انگاشت، اما در نهایت نهاد قانونگذاری آن، یعنی پارلمان که محصول مبارزات آن دوران بود تاکنون نیز نتوانسته نقش راستین یک پارلمان را ایفا کند و سلطنت نیز لاجرم مشروطه نشد. با آنکه درباره دلایل ناکامی انقلاب مشروطه مطلب فراوان است، اما در واقع این نقش مخرب روحانیت شیعه بود که به دلیل مذهبی بودن بافت روستایی جامعه ایران از اعتبار بسیار بالایی برخوردار بودند، که در کنار سنگ اندازی دو قدرت مسلط و رقیب آنزمان در ایران یعنی استعمار پیر انگلستان و به خصوص استبداد تزاری روسیه و همچنین نقش مخرب سران عشایر، سهم خواهی و قدرت طلبی شخصی دیگر سران مشروطه خواه ، در نهایت این جنبش اجتماعی و سیاسی از محتوا تهی شد و تنها قالبی خشک و بیریخت از آن برجای ماند. در شکل گیری و تاسیس مجلس شورا سرانجام "مشروعه" مورد پسند آمد نه "مشروطه" به مفهوم حکومتی منطبق بر قانون و جدایی دین از سیاست، و آنچه امروزه به نام شورای نگهبان شناخته میشود نهادی است به یادگار و بنا گشته بر همان خواست شیخ فضل الله نوری(که به جرم مخالفت با مشروطه و حمایت از محمدعلی شاه به دار آویخته شد) و همچنین شیخ های سیاه و سفید مشروطه خواه یعنی بهبهانی و طباطبایی، بدین معنی که هیچ قانونی در مجلس تصویب و لازم الاجرا نمیگردد مگر اینکه شورایی مرکب از پنج مجتهد که بر انطباق آن با قوانین شرع مهر تایید نهاده باشند. در هنگامه ای که رضا خان در اوج قدرت بود و در 1304 مجلس پنجم لایحه الغای سلطنت 2000 ساله را پیشنهاد کرد، بر خلاف تبلیغات دولتی این محافظه کاران، روحانیت و در راس آن مدرس بودند که مخالف اصلی نهاد جمهوری بودند. مدرس اعلام کرد که حمله به پادشاهی، حمله به شریعت مقدس است. و بزرگان اصناف در تهران به تبعیت از روحانیت اعتصاب عمومی راه انداختند و از مسجد شاه تا ساختمان مجلس با شعار "ما دین نبی خواهیم، جمهوری نمیخواهیم. ما مردم قرآنیم، جمهوری نمیخواهیم" راهپیمایی کردند. و رضاشاه را که در سر سودای رییس جمهوری داشت را به صرافت شاه شدن انداخت و سلطنت مطلقه از نو برپا شد. از آن پس این شاه بود که سمت و سوی گام نهادن به راه دوران نو را تعیین میکرد نه جامعه مدنی، یا دولت و مجلس که در دوران رضاشاهی تنها یک شبح، مجری اوامر و بازیچه ای بودند.

مدرنیزه کردن اقتدارگرا

رضاشاه با ایجاد و تقویت سه پایه اصلی نگه دارنده اش یعنی ارتش نوین، بوروکراسی دولتی و پشتیبانی دربار به تثبیت قدرت خود دست یازید و با بهره گیری از سه ابزار نهادهای حکومتی، قانون، زور و سلطه توانست جامعه را کنترل کند و سکاندار اصلی هدایت ایران به سوی مدرنیزمی شد که ناقص و فرمایشی بود. او در کنار بنیاد بسیاری از پدیده های نو در ایران آنزمان از جمله ارتش نوین، راه آهن، ثبت اسناد و سجل احوال، آموزش همگانی و آموزش عالی و .... از سوییی، از سوی دیگر روزنامه های مستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانی نمایندگان مجلس را لغو کرد، فعالیت احزاب را ملغی کرد، تمام اتحادیه های کارگری را از فعالیت محروم کرد و تنها از 1306 تا 1312 یکصد و پنجاه و شش نفر از نیروهای سازمانده کارگری را دستگیر کرد که بیشترشان تا سال 1320 در تبعید و زندان ماندند. در کنار تلاش برای ساختن ایرانی نو با محوریت زبان فارسی، تاریخ آریایی و رجعت به شکوه باستانی پیش از اسلام، دشمنی با هرگونه اندیشه ی عدالتخواهی، سازماندهی و تشکلیابی کارگران و هرگونه چپگرایی از مشخصات رژیم پهلوی اول بود. قانون منع فعالیت احزاب اشتراکی مصوب 1310 که تا انقلاب سال 57 نیز همچنان پابرجا و حاکم بود نشانی از استبداد، نادیده گرفتن آزادی اندیشه و مرزبندی رژیم حاکم با عدالتخواهی و اصولا مفهوم برابری بود. حبس 53 نفر از یاران دکتر ارانی و از جمله خود او که در زندان درگذشت، حکایت "پزشک احمدی" دژخیم رضاشاه در زندان و "محرمعلی خان" سانسورچی مشهور روزنامه ها در دوران پهلوی ها مجملی است از حدیثی مفصل. اینک اگر برخی پس از دهه ها آرزوی برگشت او را دارند در بهترین حالت خبر از نادانی و فهم نادرست از تاریخ میدهد، امااز سویی دیگر تحریف و مصادره به مطلوب تاریخی است مملو از خونریزی و استبدادی عریان که از سوی بلندگوهای سلطنت طلب هر روز تکرار میشود. اگر میتوان با بزرگنمایی نوسازی و گام نهادن ایران در دورانی جدید و پیشرفت کشور، فساد و استبداد رضاشاهی را نادیده گرفت پس در نتیجه با این منطق میتوان بیعدالتی ها، فساد گسترده در تمام ارکان رژیم اسلامی، شکاف پرنشدنی طبقاتی و سلب بیشترین آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی را در چهار دهه گذشته نادیده انگاشت، تنها و تنها با تکیه بر بیلان رژیم در رابطه با رشد آموزش و پرورش عمومی و عالی، گسترش راهسازی و افزایش تولید الکتریسیته و ... و در کل بسط مدرنیسم در ایران در دوران چهل ساله حاکمت رژیم اسلامی.

در پایان دومین جنگ بزرگ، دوران رضاشاه هم به پایان رسید. با اشغال ایران از سوی نیروهای متفقین و سقوط شرم آور ارتش و فروریختن بوروکراسی دولتی، رضا خان تن به رضای اشغالگران داد و در نهایت ضعف و ناامیدی، تنها به امید به تخت نشستن ولیعهد جوان راهی تبعیدگاهش در افریقای جنوبی شد. با رفتن رضاشاه و در حالی که شاه تازه هنوز پایه های قدرتش استوار نبود فضای بازی فراهم شد برای رشد و نوسازی سیاسی جامعه ایران که البته آنهم دیری نپایید. در طول دوران 12 ساله ی از 1320 تا 1332 و کودتای ضد مصدق و ملی شدن نفت، ایران همزمان با حرکت بر حول مدار پیشین به سوی مدرنیسم، یعنی برساختن کشور_ ملتی واحد با سیاست نفی و انکار هویت های دیگر اتنیک ها و ملیتهای غیرفارس، با گشایش نسبی فضای سیاسی و آزادی مطبوعات شاهد گسترش جنبشی آزادی خواهانه و در عین حال عدالت محور بود که فرازو نشیب بسیار به خود دید. در اینجا قصد کالبدشکافی دوران پهلوی دوم را نداریم که نه مجالش هست و نه در این مقال گنجد. برخلاف تصور بسیاری کسان در رابطه با مدرن و دمکرات بودن شخص محمدرضا پهلوی و پردازش تصویری نوستالژیک از 37 سال پادشاهی او مبتنی بر آزادی و رفاه، باید یادآور شد که قدرت گرفتن و حاکمیت جناح دینی و اسلامی به رهبری خمینی در پی قیام 57 بر بستری بود که سلطنت شاه دین مدار و اسلام پناه فراهم آورده بود. در حالی که راه بر هرگونه فعالیت سیاسی بر جریانات ملی، سکولار و چپ بسته بود، روحانیون شیعه با حمایت آشکار و نهان شاه و ساواک در حال سازماندهی و تشکل بودند. حوزه های علمیه قم و مشهد ارکان نفوذ و رشد تشیع در ایران، در زمان پهلوی ها پای گرفت. اوقاف که از مهمترین منابع مالی روحانیت بود در دوران پهلوی دوم بار دیگر احیا گشت. حسینیه ارشاد، که تاثیری به سزا در گرایش نسلی جدید از دانش آموختگان متعلق به لایه های سنتی جامعه در دوران پهلوی به مکتب اسلام سیاسی داشت و مرکز فعالیت و سخنرانی های اسلامگرایان بود در تمام دوران پیش از انقلاب به دلیل اینکه از دید رژیم و ساواک و البته به درستی، اسلامگرایی را در جبهه مخالف مارکسیسم و جبهه چپ میدانستند به شدت و آشکارا فعال مایشا بود. برای نمونه تنها کافیست به فهرست شماری از رهبران بعدی جمهوری اسلامی که پیش از قیام57 از سخنرانان و فعالین این موسسه بودند نگاهی افکنیم تا به ریشه ها و نقش واقعی شاه و ساواک در گسترانیدن زمینه برآمدن اسلامیها پس از انقلاب و دست یازیدن آنان به قدرت پی ببریم. نمونه این افراد که از بنیانگذاران جمهوری اسلامی بودند: مرتضی مطهری، سیدمحمد مفتح، سیدعلی خامنه‌ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، محمدعلی موحدی کرمانی، ابوالقاسم خزعلی، حسین نوری همدانی، محمدجواد باهنر، و میرحسین موسوی بودند و علی شریعتی از متفکرین اسلامی و نیز شماری از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران نیز در این فهرست جای میگیرند.

بیش از چهل سال است که رژیم اسلامی حاکمیت است و در طول این مدت تلاش کردە تا امت اسلامی ایجاد کند و همە مردم را تابع ومطیع و گوش بە فرمان رهبر بار آورد . اما با تمام تلاش رژیم اکنون و پس از خیزش آبان نشانه هایی امیدبخش از درون جامعه ایران دیده میشوند. نشانه هایی از گذر مردم از جمهوری اسلامی با تمام کلیت خود و نیز بیزاری و دوری از خیل عظیم مدعیان بعدی. با این مقدمات به خیزش آبان نگاهی مختصر می اندازیم، آنچه از ویژگیهای برجسته این خیزش بود فروکش کردن شعارهای سلطنت خواهی، نژآدپرستانه و ضد ملیت های دیگر ساکن ایران بود که در هنگامه کنونی جای امیدواری است. باید تاکید نمود که جریان سلطنت طلب یک شاخه از اپوزیسیون رژیم حاکم نیست، بلکه دنباله ای از جریان حاکم و ارتجاع است که تنها مترصد فرصتی است برای بازگشت به قدرت، که هم از سوی غرب و هم از سوی اصلاح طلبان داخل و خارج گزینه ای دم دستی و بهینه است. اصلاح طلبان تا زمانی که از سوی رژیم در بازی قدرت جایی داشته باشند مدافع کلیت نظامند و در غیر اینصورت تنها به دنبال ارباب دیگری هستند که در خدمتش باشند. شاید از این منظر بتوان به چرایی این نکته پی برد که به چه دلیل رضا پهلوی این همه در تلاش است تا دل سپاه و ارتش را بدست آورد و نگران آنان در فردای سرنگونی رژیم کنونیست. اصولا جریان سلطنت طلب فاقد درکی درست از اوضاع و شناخت ریشه ای از معضلاتی است که جامعه ایران با آن دست به گریبان است. این گرایش از منظر تاریخی حامل تفکر سخیف و غیرانسانی پان ایرانیسم است که همه چیز را در تمامیت ارضی، خاک و آب بدون در نظر داشتن چگونگی زیست انسانهای ساکن آن خاک و آب است. گرایشی که نه تنها حامل دموکراسی نیست بلکه در واقع کاملا بر ضد آزادی و دموکراسی قد علم کرده. گرایشی که اساسا با تفکر مردم سالاری بیگانه است و داد بر می آورد که "ایران که شاه ندارد، حساب کتاب ندارد" و برای مردم جایگاهی قايل نیست. تطهیر و بزرگداشت حاکمانی که با بهره گرفتن از بوروکراسی دولتی و چیرگی نظامی بر توده های محروم مردم حکومت میکنند و در اندیشه برگرداندن عظمت و شکوه خیالی دوران قدرقدرتی باستانند از صفات بارز این جریان است. و تفاوتی ندارد این حاکمان در قدرت باشند یا افراد مترصد به قدرت رسیدن. در راستی آزمایی این سخن میتوان سوگ و اندوه همزمان بسیجیان نظام و سلطنت طلبان دو آتشه را در کشته شدن قاسم سلیمانی دید. کسانی که قیام کنندگان و یا احزاب مسلح را تروریست و اغتشاشگر مینامند، کولبران کردستان و سوختبران بلوچ را که برای نان، تن به کاری طاقت فرسا و خطرناک میسپارند، قاچاقچی و مخل اقتصادی می نامند، اما قاتلان آنها را مرزبانان غیور می انگارند. شعارهایی که گاهی بر ضد اسلام از سخن گویان این جریان میشنویم نباید مارا به این درک اشتباه رهنمون شود که اینان خواهان حکومتی سکولار به معنای واقعی خود هستند. بلکه این شعارها و ناسزاها به مردم عرب تنها و تنها برای کسب اعتبار از بی اعتباری کنونی اسلامگرایان حاکم است. آنان به خوبی این را دریافته اند که اسلام دیگر جایی در حاکمیت فردا ندارد و این شعارها که غالبا دارای سویه ای ضدانسانی و ضد عرب هستند تنها برای جلب نظرها و مشتری برای کالای بنجلشان است و بس.  

اینکه در خیزش اخیر از حجم شعارهای ناسیونالیستی به معنای "دیگری ستیزی" کاسته شد جای بسی خوشحالی است، و این در حالی است که بخش اعظم تریبونهای موجود مانند منوتو، ایران اینترنشنال، تلویزیونهای لوس آنجلسی و بی بی سی و ...بر طبل ناسیونالیسمی میکوبند که نافی وجود ملیت های دیگر غیرفارس در جغرافیای ایران و یک کاسه کردن ملت ایران است ولاجرم خواهان خفه کردن صدای هرگونه حق خواهی و شناخت درست از حق تعیین سرنوشت ملتها. بلندگوهای تبلیغاتی سلطنت طلبان،اصلاح طلبان صادراتی رژیم، توده ایها و دیگر چپهای نگران همگی در انعکاس اخبار این اعتراضات بر ایرانی واحد و یکپارچه تاکید میکردند. و همزمان شاهد ابراز نگرانی اینها بودیم برای سوریه ای شدن و یا بالکانیزه شدن ایران در صورت بهم خوردن یکپارچگی صفوف ملت ایران و سقوط رژیم. اما با نگاهی به گستره خیزش و نقاط تمرکز آن میتوان به سادگی دریافت که حاشیه نشینان شهرهای بزرگ که اکثرا مهاجرند و استانهای مرزی مانند کردستان، خوزستان، کرمانشاه، سیستان و بلوچستان از شکاف عظیم میان مرکز و مرکزگرایان و پیرامون بیزار و در حال انفجارند.در این بین شاید تنها اشاره ای به چگونگی برخورد بعضی از این دلواپسان کافی باشد تا همگامی و همراهی آنان با حاکمبت موجود آشکار شود. آنان در حالی در رثای تروریستهای رژیم، قرماندهان سپاه قدس و حشدالشعبی و حزب الله که دستشان به خون هزاران تن از معترضان داخل ایران و همچنین در سرکوب خیزشهای سوریه بر ضد بشار اسد آلوده است، ناله سر میدهند و از استکبار جهانی و امپریالیسم اعلام بیزاری میکنند، تو گویی هرکس در سوگ قاسم سلیمانی ها سیاه پوش نباشد لابد جیره خوار امریکا واسراییل است. اما برای این پرسش پاسخی ندارند که آیا میلیونها زن و مرد و جوان که به خیابان ها آمدند و فریاد سرنگونی رژیم اسلامی را سردادند آیا جیره خوار بیگانه اند؟ آیا افزایش بهای بنزین به دلیل خالی بودن کیسه ملایان و زیاده خواهی رژیم در خارج مرزها برای بند و بسط حاکمیت نبود؟ و آیا این افزایش قیمت چه تاثیری بر روی زندگی میلیونها ایرانی میگذارد که تا پیش از آن نیز با تکیه بر همین آمارهای حکومتی نیز بیش از هفتاد درصد جمعیت به زیر خط فقر فرو غلطیده اند؟و آیا پاسخ اعتراض کارگران، حقوق بگیران و مردم عادی که شاهد فساد و غارت دسترنج و سرمایه های این کشور هستند در این چهل سال چیزی جز شکنجه وزندان، اعدام و دار و گلوله بوده است؟ از خیل سلبریتی ها و واعظان حکومتی، لمپن ها و نوحه سرایان غداره بند، نویسندگان و خیل تحلیلگران سیاسی صادره از سوی حاکمیت و در برج عاج نشسته، نهی و نکوهش کردن و ابراز نگرانی برای آینده و مخالفت با هر اقدام رادیکال و براندازانه دور از انتظار نیست اما آنچه روشن و آشکار است و هم در خیزش آبانماه و هم در دو روز گذشته پس از کشته شدن پاسدار سلیمانی، بخوبی عیان شد اینست که تناقض و ناهمگونی مواضع نشان از دو قطبی شدن جامعه ایرانی میدهد. قطبی که خواهان گذر از نظام است و قطبی که در هیأتهای مختلف خواهان ماندگاری نظام و یا در بهترین حالت جانشین شدن است.

رویارویی میان این دو قطب دیگر از روز روشنتر است،از سویی همه آنانی که کشته شدن سلیمانی بازوی ترور رژیم را با شادکامی به هم شادباش میگویند و آنانی که همراه با سوگواری برای سردارشان، اشتیاق مردم تهیدست برای سرنگونی رژیم و ثانیه شماری مردم جان به لب رسیده از جور و ستم را برای پایان این حاکمیت را به سخره میگیرند 

 

 

گەڕان بۆ بابەت