فهیمه فرسایی

 

با اوج‌گیری جنبش اعتراضی در ایران بحثی قدیم درباره "وظیفه" هنرمند بالا گرفته که به طور تاریخی طرفداران "هنر برای هنر" و"هنر برای اجتماع" را در برابر هم می‌گذارد. تاریخ می‌گوید نتیجه این رودررویی می‌تواند فاجعه‌بار باشد.

"تعهد"، "وظیفه"، "رسالت"؛ این واژه‌ها چندی است که کاربُرد تهییج‌کننده‌ای در ادبیات روزمره‌ نویسندگان و هنرمندان برون‌مرز و درون‌مرز پیدا کرده است. در پی کشتار بی‌رحمانه‌ اعتراض‌کنندگان آبان ۹۸ و فاجعه‌ سرنگونی هواپیمای اوکراینی با شلیک موشک ضدهوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کمتر بیانیه، مصاحبه و پیامی منتشر شده است که به نشانه‌ پشتیبانی از قربانیان این رویدادها بر مسئولیت و تکلیف اجتماعی هنرورزان تکیه نکرده باشد. این امر به ویژه در گفت‌وگوهای فردی با فرهنگ‌سازان مستقل و هوادار جناح‌های گوناگون که در رسانه‌های فارسی‌زبان و غیرفارسی‌زبان منتشر شده، پررنگ‌تر جلوه می‌کند.

این جستارها، در کنار ابراز همدردی و همدلی عمیق با آسیب‌دیدگان و بازماندگان آن‌ها، تعریف‌های خاصی از "هنر متعهد" و نویسنده‌ وظیفه‌شناس ارائه می‌دهند که کمتر به موازین آزادی‌خواهانه مزین‌ شده‌اند و بیشتر به تعیین شناسه‌های غربال‌کردن "ادبیات خودی و غیرخودی" نزدیک‌اند. اغلب این تعریف‌ها،‌ سرنوشت هنر و هنرورز را با رسالت "بیان سخن توده‌های جامعه" پیوند می‌زند و دیگر "سخن‌ها" را مردود اعلام می‌کند. به باور این روشنفکران، ادبیاتی که به مسایل اجتماعی می‌پردازد، «بلاگردان مردم ستمدیده» است. در غیر این صورت، «نه هنری باقی می‌ماند و نه رویش اجتماعی.»

هنر سربازخانه‌ای

داستان "چه باید نوشت و چه نباید نوشت" و در پی آن "آن‌چه من می‌نویسم، معتبر است"، سر درازی دارد و تنها به  چند دهه‌ گذشته‌ برنمی‌گردد که زیر سلطه‌ خفقان‌آور دستگاه‌های سانسور جمهوری‌ اسلامی و خادمان خودی آن غم‌انگیزتر شده است. شاید نتوان تاریخ دقیق آغاز خط‌ کشی‌های فرهنگی را که در چارچوب بحث‌های "هنر برای هنر" و "هنر برای اجتماع" در میان اندیشمندان ‌فرهنگی سال‌های پیش از انقلاب باب شده بود، ‌مشخص کرد، ولی بی‌شک می‌توان گفت که یکی از مبتکران آن در تاریخ معاصر ایران احمد شاملو، شاعر بزرگ ایران بود که شعرهای سپهری را در "بیراهه" می‌دید و در حد "لالايی خواب" ارزیابی می‌کرد، نگاه مهدی اخوان ثالث به جهان را بیش ‌از حد "نازکانه" می‌خواند و خود و مضامین اشعار وزین‌اش را از آن‌جا که مثل "شيپور بيداری" تاثیر می‌گذاشتند، برحق می‌دانست. شاملو در رابطه با دستمایه‌هایی که سپهری در شرایط اجتماعی سال‌های پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ برگزیده بود، در مصاحبه‌ای گفت: «سر آدم‌های بی‌گناهی را می‌بُرند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه كنم آب را گل نكنید! تصورم این بود كه یكی از ما، یا من یا سپهری از مرحله پرت هستیم.»

"هم من، هم سپهری"

ندای "یا من یا سپهری" در فضای پرتنش ایران امروز طنین‌ تحقیرکننده‌ای پیدا کرده است؛ نویسندگان و هنرورزانی که از پذیرش مسئولیت تلاش در راه شعار "هم من، هم سپهری" شانه خالی می‌کنند، "شرایط اضطراری" حاکم بر جامعه‌ را بهانه قرار می‌دهند و معتقدند که فرهنگ‌سازان متعهد نمی‌توانند در این شرایط خود را "بیرون از آن" تعریف کنند، ناگزیرند به باید‌ها و نباید‌های من‌درآوردی مدعیان رسالت تن در دهند و اگر چنین نکنند،‌ جماعت کاسبکاری هستند که «هنر دکوراتیو را با تمام ظرافت‌کاری‌‌های ملهم از هنر سنتی ایرانی در گالری‌های آنسوی آب به فروش می‌گذارند. یا عده‌ای در اتاق عزلت خود همچنان ماجراهای سانتی‌مانتال و ادبیات آپارتمانی را به خورد مخاطب می‌دهند». از آن‌جا که در چند دهه‌ گذشته اغلب نویسندگان زن به این ژانر رو آورده‌اند، بیشتر جنس مؤنث متفکر ایران آماج حمله‌‌های این متعهدان "دلواپس" است؛ ناگفته نماند که درست آثار این زنان قلم‌به‌دست، فضای ملال‌انگیز داستان‌نویسی در ایران را تغییر داده و هوای تازه‌ای در آن دمیده است.   

برداشت‌های "ژدانفی"

برخی از پشتیبانان فرهیخته‌ دگرگونی‌های اجتماعی پا را از تعیین موضوع‌های آثار هنری ـ ادبی  فراتر می‌گذارند و در جستجوی ریشه‌یابی نابسامانی‌های اجتماعی و ناهنجاری‌های سیاسی،‌ انگشت اتهام را به سوی نویسندگانی می‌گیرند که کشف و شهود در دنیای خود را از درانداختن طرحی نو برای تغییر جهان ارجح‌ می‌دانند. به نظر این گروه: «مشکل اصلی جامعه‌ ما همین است. عدم صداقت و گریز از مسئولیت‌پذیری و تعهد هنری از سوی هنرمندان و پرهیز از پرسشگری و به چالش کشیدن چهره‌های منفعل یا سرسپرده‌ فرهنگی توسط مخاطبان»!

اگر سخنرانی آندره‌یی ژدانف در نخستین کنگره‌ نويسندگان اتحاد جماهير شوروی سابق را بخوانیم، نکات مشابهی در این دو متن می‌یابیم. او در این سخنرانی ضمن تشریح شناسه‌ها و موازین هنر "درست و نادرست"، به هنرمندان شوروی گوشزد می‌کند که تعهد اجتماعی خود را در شرایط اضطراریِ حاکم بر دوران جنگ جهانی دوم فراموش نکنند، در راه تحکیم مبانی سوسیالیستی بکوشند و دایم در "شیپور بیداری" جامعه بدمند؛ آن‌هم از روی نُت‌هایی که با اوکتاوهای سبک رئالیسم سوسیالیستی هم‌نوایی داشته باشند. از آن‌جا که آهنگسازان بزرگی چون سرگئی پروکوفیف، دمیتری شوستاکوویچ و آرام خاچاطوریان، ابتدا از رعایت "دکترین ژدانف" سر باز زدند و آهنگ‌ها و سمفونی‌هایی ساختند که طنینی "نادرست" داشت، مورد بازخواست شدید قرار گرفتند و برای آنکه به سرنوشت همکاران شاعر خود، آنا آخماتووا و میخائیل زوشنکو (که پیشتر مورد غضب قرار گرفته بودند)، دچار نشوند، ناگزیر شدند آشکارا از خود و کارهای خود سخت انتقاد کنند؛ یعنی، خیلی ساده، کرامت انسانی خود را انکار کردند.

سلامت جامعه در گرو چشم‌تنگی

فرهیختگانی که ارزش آثار هنری ـ ادبی را با متر تعهد اندازه می‌گیرند و سرنوشت هنری این و آن هنرورز را به میزان پشتیبانی او از جریان‌های عدالت‌جویانه گره می‌زنند، سنگ بنای جامعه‌‌ای غیر دموکراتیک و خالی از تنوع را پایه می‌گذارند که در آن به‌رسمیت‌ شناختن تمامیت‌خواهی یک گروه دلواپس، "سلامتی جامعه" را تضمین می‌کند. آن وقت بعید نیست که در نخستین کنگره‌ هنرمندانش روح ژدانف با شیپور بیداری زنده ‌شود.

نوید ساختن چنان جامعه‌ای را هم اکنون می‌توان شنید؛ از خلال نوشته‌هایی مانند متن زیر که در رابطه با تحریم جشنواره‌ فجر نوشته شده: «آن دسته از هنرمندانى که تا کنون عدم حضورشان در این جشنواره‌ پیشاپیش مرده را اعلام نکرده‌اند، – چه در بخش سینما و تئاتر، و چه در موسیقى و هنرهاى دیگر – دارند سرنوشت هنریشان را به رژیمى گره مى‌زنند که دیر نیست به زباله‌دان تاریخ سرنگون شود.»

نگرش تاریخی چپ

به نظر می‌رسد کسانی که چنین احکام غلاظ و شدادی را صادر می‌کنند،‌ نه تنها فردیت خلاق هنرمند را ناچیز می‌شمرند، بلکه تاریخ را هم تنها با گوشه چشم چپ مرور می‌کنند و به تفسیرش می‌نشینند. همین تاریخ شاهد سرنوشت تلخ فرهنگ‌سازان بشر‌دوست ولی تنگ‌نظری بوده که جهان را برای حضور و تولید همه‌گونه آفرینندگی و کنش و واکنش اجتماعی کوچک می‌دیدند و سرانجام ناگزیر شدند، موازین انسانی خود را در مسلخ استبداد قربانی کنند.

برتولت برشت شاید معروف‌ترینِ این چهره‌ها باشد که ابتدا برای دفاع از آزادی در صحنه‌ تئاتر از چنگ نازی‌ها گریخت، علیه نسل‌کشی هیتلری مبارزه کرد و پس از جنگ، زمانی که به رعایت دکترین ژدانفی دستگاه امنیتی آلمان دموکراتیک تن در داد، بر کشتار میلیونی استالینی او چشم فرو بست؛ "پاکسازی بزرگ" که از ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ در اتحاد جماهیر شوروی سابق به اجرا درآمد، دامن دوستان نزدیک برشت را هم گرفت: از جمله میخاییل کولتسوف، روزنامه‌نگار روسی (که از مبلغان استالین بود، ولی شامل تصفیه‌های او شد)، سرگئی میخالویچ ترتیاکوف، نویسنده و کارولا نهر، هنرپیشه‌ آلمانی‌ای که از رژیم نازی‌ها گریخت و در گولاک‌های استالینی از جهان رفت.

تاریخ هم‌چنین نوشته است که اشتازی ـ سازمان امنیت آلمان دموکراتیک ـ ولفگانگ هاریش، فیلسوف و روزنامه‌نگار بحث‌برانگیز آلمانی را در سال ۱۹۵۶ در ویلای تابستانی برتولت برشت، "دو قدم پایین‌تر" از جایی که این نمایشنامه‌نویس، کارگردان و شاعر بزرگ ایستاده بود، دستگیر کرد و او برخلاف همسرش، هلنا وایگل، واکنشی نشان نداد.

شاید به این دلیل که برشت در سال ۱۹۳۸، نقش و جایگاه هنرمند را در جامعه به ویژه در "وضعیت‌های اضطراری" از زبان گالیله این گونه مشخص کرده بود: «بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد.»    

آیا ملتی که به "هنرمند متعهد" نیاز دارد، خوشبخت است؟

منبع: دویچەولە

احمد شاملو (راست) و سهراب سپهری