از یونانی: رامیار حسینی، یانیس گوماس
وقتی در دفترش گذرنامە را تحویل گرفتم، یک قاپ عکس روی میزش توجهم را جلب کرد چون یک قاپ عکس معمولی با عکس یک نفر محبوب و یا دوست داشتنیش نبود بلکە عکس یک گربە داخل قاپ بود. افسر پلیس متوجە شد و گفت این گربە مال اون افسر از خدا بی خبر کە بە ناحق بازداشتت کرد. این گربە خیلی زیباست ولی افسوس کە گربەی یک نا انسان و عوضی است. من هیچی نگفتم و می خواستم هرچە زودتر کە ممکن است از آنجا بزنم بیرون. با اشارەی سر ازش خداحافظی کردم و دو قدم کە دور شدم ناگهان خشکم زد بە سان اینکە چیزی زمین گیرم کردە باشد، سرم را برگرداندم و بهش گفتم: "تموم گربەها زیبان".