فرخ نعـمتپور
چنین پدیدەای در غرب صورت گرفت. ساختار غیر تئوکراتیک و سکولار غرب آن را پذیرفت. از یک طرف رفرمیسم غربی بە عمل مستقیم سیاسی کە بتواند ساختارهای سرمایەداری را دور زدە و انقلاب فوری را عملی کند، دوری گزید؛ اما همزمان طبقە کارگر هم بە دستاورهای مشخصی رسید. مشهور است کە میگویند هیچ کس بە اندازە بیسمارک از جنبش طبقە کارگر متنفر نبود، اما در همان حال اولین کشوری کە بنوعی بیمە اجتماعی را پذیرفت، همانا آلمان زیر سیطرە او بود! بە این ترتیب در غرب چنین پدیدەای کە همانا نزدیکی دو جریان بە هم بود، صورت گرفت. بە بیانی دیگر در سلسلە مراتب تحولات رفرمیستی همیشە بدە بستان در چنین رفرمیسم نمونەای و تیپیکی وجود داشتە است.
رفرمیسم ناخلف
فرخ نعمتپور
دیروز بە تاریخ دوازدە آگوست ٢٠٢٤، آقای فرخ نگهدار در مصاحبەای با بی بی سی پیرامون کابینە پیشنهادی مسعود پزشکیان بە مجلس، طی اظهاراتی گفت کە "مهمترین مسئلەای کە فراروی کشور است مسئلە سیاست خارجی، امنیت ملی، و تنشهای منطقەای هست و مسئلە تحریمها، این حادترین و مهمترین مسئلە است." (عین جملات در مصاحبە کە موجود است)
من سالهاست بنوعی با افکار فرخ نگهدار آشنا هستم، و تلاش کردەام با تعقیب آن از چند و چون آن بموازات حوادثی کە در درون و بیرون کشور اتفاق میافتند، مطلع باشم. فرخ نگهدار سالها پیش طی مانیفستی خود را رفرمیست اعلام کرد. هرچند کە بە گمان من رفرمیسم او رفرمیسمی است کە در انتهاالیە راست قرار میگیرد، بە این دلیل سادە کە او آنقدر کە بە تغییر از بالا معتقد است و بە مناسبات درون حکومتی و تاثیرات آنرا بر روندهای سیاسی پای میفشارد و سعی در تاثیرگذاری بر آن دارد، بە فشار از پایین و نقش مردم اعتقاد چندانی ندارد. بە گمان من چنین برخوردی بە امر اصلاحطلبی، هیچ قرابتی با رفرمیسم موجود کە بویژە در اروپا از تجربە غنی برخوردار است، ندارد. بە دو دلیل کە کە من بارها بە آنها اشارە داشتەام: اول اینکە لاسالیسم کە خط مهمی در رفرمیسم چپ در اروپای نیمە دوم قرن ١٩ بود، هم بە بیسمارک نامە مینوشت و هم بە سازماندهی تودەها، بویژە طبقە کارگر، در پایین اعتقاد داشت. یعنی لاسال پیشبرد رفرمیسم را همزمان در هم فشار از بالا و هم فشار از پایین میدید. و یا تجربە برنشتاین کە بە ایجاد سوسیالیسم از طریق رفرم اعتقاد داشت، اساسا تجربەای بود بر مبنای وجود ساختارهای دمکراتیک در قدرت سیاسی در اروپا کە او آن را ارج مینهاد و معتقد بود کە با وجود چنین ساختاری امر انقلاب خودبخود نفی میشود. پس بە گمان برنشتاین، دمکراسی مبنای امکان رفرم و وجود نیروهای جدی اصلاحطلب بود.
اما این، موضوع اصلی مطلب حاضر نیست. شخصا سالها بود علیرغم اینکە میدانستم قضیە اصلی ذهن فرخ نگهدار حفظ ایران و دور کردن خطرات از آن بود، اما چنین اظهارات مستقیم و بدون پردەای را جایی ندیدە بودم. میشد چنین گرایشی را در شیوە رفتاری و گفتاری او حدس زد، اما سیاە بر سفید موجود نبود.
در مصاحبە دوازدە آگوست او صراحتا بە این موضوع اشارە میکند. پس برای او مسئلە اصلی سیاست خارجی، امنیت ملی، تنشهای منطقەای و مسئلە تحریمها هستند.
زمانی زندەیاد بیژن جزنی دیکتاتوری شاە را گرفتاری اصلی کشور ارزیابی میکرد. او آن زمان معتقد بود کە تمرکز اصلی نیروهای سیاسی ایران باید بر دیکتاتوری شاە باشد. او در این مورد کتاب مفصلی نوشت، و ارزیابیهای خود را در این خصوص ارائە داد.
سئوال از فرخ نگهدار این است کە اگر حادترین و مهمترین مسئلە در لحظە کنونی و یا حداقل تا زمانی کە تعارض جمهوری اسلامی با غرب پابرجاست، سیاست خارجی، امنیت ملی، تنشهای منطقەای و مسئلە تحریمهاست، چرا ما شاهد تئوریزەکردن آن در قالب یک نظریە سیاسی و تئوریکی منظم از جانب وی نبودە و نیستیم!؟ چرا این موضوع غیرمستقیم پیگیری میشد؟
بە نظر میرسد فرخ نگهدار در این نگاە ویژە خود، مسئولیت جمهوری اسلامی را در ایجاد چنین فضایی فراموش کردە و با این تصور کە بخشی از حاکمیت خواهان کاهش تنشها است و آن بخش تندرو هم گاها با اتخاذ سیاست پراگماتیستی بە این امر در مراحلی تن میدهد، میتوان بە رفع تحریمها، کاهش تنش، ایجاد امنیت و عادی سازی سیاست خارجی دست یازید! نگاهی کە ما را بە دو نتیجە زیرین میرساند: اینکە باید سالها تنها برای رفع تحریمها و تغییر نگاە جمهوری اسلامی بە سیاست خارجی مبارزە کرد، و دوم اینکە در تمامی این سالهای مد نظر، باید فتیلە مبارزە جدی با جمهوری اسلامی را پایین کشید. در این نگاە متاسفانە جمهوری اسلامی بعنوان معضل اصلی کشور فراموش میشود. این طرز تلقی فراموش میکند کە جمهوری اسلامی حامل ایدئولوژی خاص مذهبی در نفی مدرنیتە است، و شمشیر را علیە جهان و اندیشە مدرن از رو بستە است.
باید گفت در چنین تفکری اصل مبارزە با قدرت سیاسی در کشور فراموش میشود، جمهوری اسلامی موضوعیت خود را برای مردم و اپوزیسیون از دست میدهد و در بسیاری مواقع همین تفکر بە مستشار و مشاور مستقیم و غیرمستقیم حکومتیان تبدیل میشود. در زمانیکە خود خامنەای مردم را از دخالت در سیاست خارجی برحذر میدارد، مشخص نیست کە چگونە میتوان از طریق نصیحت بە تغییردر سیاستهای کلان کشور در حوزە خارجی رسید.
بهرحال فرخ نگهدار در مصاحبە دیشب بەصراحت دغدغە اصلی خود را بیان کرد، و نشان داد کە در فرهنگ سیاسی او فعلا بحثی از تغییر در ساختار سیاسی قدرت در کشور و فراخواندن و تجهیز مردم برای تحول وجود ندارد. در نگاە او جمهوری اسلامی منطقا باید باقی بماند، و همگان باید تنها برای رفع تحریمها، تغییر در سیاست و ایجاد امنیت کشور تلاش کنند. او متاسفانە فراموش میکند کە خود جمهوری اسلامی در کلیت خود و با توجە بە تشدید قدرت تندروها در تمامی این سالها، عامل مهمی در ایجاد تنش با همسایگان و تحریم بیشتر ایران بودەاست. او فراموش میکند کە برای رفع تحریمها، رفع محاصرە، اتخاذ سیاست خارجی نرمال و امنیت ملی باید از نظام جمهوری اسلامی گذر کرد. در واقع چنانکە میتوان از منطق بیژن جزنی استخراج کرد هدف باید رفع دیکتاتوری ولایت فقیە باشد.
***
از دو نوع تیپیک رفرمیسم در اروپا گفتم: نوع لاسالیسم و نوع برنشتاینی. در نوع اول آنچە برجستە است عمل و یا اکت سیاسی هم از بالا و هم از پایین است. در نوع دوم، رفرمیسم در شرایط وجود دمکراسی بە پیش بردە میشود.
اما چنانکە اشارە کردەام نوع دیگری از رفرمیسم وجود دارد کە من آن را در توضیح رفرمیسم آقای فرخ نگهدار 'منتهیالیە راست' توصیف کردم. البتە باید تاکید کرد کە چنین رفرمیسمی علیالقاعدە باید در گروە سومی قرار بگیرد و بە نظر میرسد پدیدەای است ویژە کشورهای دیکتاتوری و غیر دمکراتیک. در چنین رفرمیسمی کە ویژگی آن تنها و یا عمدتا نگاە بە بالاست، رفرم از طریق تشویق کلامی مستبد دنبال میشود. در بهترین شرایط، چنین رفرمی، حتی آنگاە کە اکت سیاسی تودەها مطرح است (میگوییم تودەها چونکە جامعە کماکان شکل تودەوار دارد و بە علت استبداد بە جامعە مدنی فرا نروئیدە است)، از طریق امکاناتی تعقیب میشود کە حاکمیت بنوعی، حال بە هر دلیل تاریخی و یا سیاسی و پراگماتیستی ایجاد کردەاست. از جملە شبە انتخاباتها کە در ظاهر بە انتخاب میمانند، اما در جوهر خود کمترین رابطە را با امر انتخابات بمثابە یکی از ارکان مهم دمکراسی ندارند.
چنین رفرمیسمی را میتوان 'رفرمیسم ناخلف' نامگذاری کرد. بە چند دلیل: اولا اینکە بە دو نوع تیپیک و نمونەای رفرمیسم کە در سنت چپ اروپا از تجربە غنی برخورداراند، و در زمینە منافع طبقە کارگر و مردم دستاورهای عملی و خاص خود را داشتەاند، کاملا بی توجە است. دوما چنین رفرمیسمی بە امر مبارزە اجتماعی و سیاسی مردم بویژە برای تغییر در ساختارها بی توجە است. حتی چنانکە تجربە نشان میدهد بخشی از آنها اعتراضات مردمی را ضد ملی و توطئە خارجیها قلمداد میکنند! رفرمیسم ناخلف نگاە بە تغییر فکری و سیاسی احتمالی دیکتاتور و نیز اختلافات درونی هیئت حاکمە دارد. او بەگاە بحرانها بە دیکتاتور نهیب میزند کە "ببین!... متوجە باش کە اگر کاری نکنی حکومت فرو میپاشد و همە چیز از دست میرود!" در واقع بنیان چنین رفرمیسمی بر ترس دیکتاتور از آیندە خود استوار است.
در چنین نگاهی، رفرمیست بە تغییر آگاهی در دیکتاتور امید بستە است. بە گمان او پراگماتیسم نسبی موجود در حکومت میتواند بە گاە بحرانها موجب تغییر در ریل سیاست شود. جالب این است کە رفرمیسم ناخلف بە خود تجربە موجود در کشور در رابطە با چنین امیدی کاملا بی توجە است. مثلا در ایران نە تنها اصلاحطلبی قدم بە قدم چە در حاکمیت و چە در میان مردم و در افکار عمومی عقب نشستە، نە تنها اصلاحطلبی بە دستاورد مهمی دست نیافتە است بلکە حاکمیت با درایت خود بنوعی بە بازی حساب شدەای با آنها دست زدە کە مثلا از دل آن دولت چهاردهمی بیرون میآید کە بە گفتە فاطمە حقیقت جو، ربطی بە اصلاحات ندارد و بلکە دولتیست راست و امنیتی. رفرمیسم ناخلف حتی بە نگاە خود هم بی توجهی میکند و هر فرجی را، بدون توجە بە ارزیابی دقیق آن و یا چند و چون آن، فرصتی ارزیابی میکند! کافیست دیکتاتور حرف دیگری بزند تا او بلافاصلە بگوید دیدید نگفتم کە سرانجام در جهت تحول اوضاع تغییر موضع داد! در واقع او بازیهای درون حکومتی و یا تغییر تاکتیکها را امیدی برای تغییرات بزرگ میداند، و درست فاجعە از اینجا شروع میشود. در چنین نگاهی آگاهی تاریخی نقشی در تحلیلها ایفا نمیکند. تاکتیکهای دیکتاتور، بلافاصلە در ذهن او بەسوی تغییرات استراتژیکی احتمالی سمت و سو پیدا میکنند!
ضمنان چنین رفرمیسمی فراموش میکند کە آگاهی دیکتاتور، یک آگاهی خودبسندە نیست. دیکتاتور اندیشە نمیکند تا چنانکە در سنت هگلی موجود است، اندیشە کردەباشد. اندیشە دیکتاتور بیشتر از هر موجود دیگری در این جهان، وابستە بە منافع آنی و درازمدت اوست. بنابراین دیکتاتور آنگاە کە با اندیشە هم رابطە برقرار میکند، در مسیر حفظ قدرت و سیستم است، حال با کمی بالا و پایین. در واقع اصل سر جای خود باقی میماند. برای دیکتاتور جهان سومی، آگاهی در مسیر آزادی نیست. برعکس در مسیر تحدید مداوم آزادی بنابر شرایط خاص کشور و ماندگاری سیستم است.
***
نظام سرمایەداری با روبنای سکولاریستی و لیبرالیستی توان رفرم را داشت و دارد. اعتقاد بە فرد، آزادی، دمکراسی و عقلانیت کە از جملە ریشە در دوران روشنگری دارد این امکان را بە سرمایەداری داد کە مرتب خود را بەروز کند. سرمایەداری دیگر همان سرمایەداری قرن هیجدهم نیست. لیبرالیسم کلاسیک کە بە لیبرالیسم اجتماعی فرارویید، تغییر بزرگی در سیستم بود کە نهایتا بە سازش با چپ رسید. سرمایەداری با جذب بخشی از ایدەهای چپ و ایجاد دولت رفاە نشان داد کە ظرفیت بازتوزیع بخشی از ثروت و نیز تحمل و جذب ایدەهای منتقد را در سیستم دارد. بطور کلی سرمایەداری بە این ترتیب هم دمکراسی سیاسی را پذیرفت و هم دمکراسی اقتصادی را. در نظام سرمایەداری دیگر تنها لاک، هابز و متفکران دیگر نبودند کە معرف ایدئولوژی آن بودند. نظام توانست با دینامیزم درونی خود بە امر عدالت ویژە خود در قالب متفکرانی دیگر برسد کە تغییر بزرگ و قابل ملاحظەای را نشان میدهد. البتە با این تاکید کە نیروی محرکە اجتماعی و طبقاتی چنین تحولاتی در بطن اجتماع و در مبارزە روزمرە مردم قرار داشت کە بنیان مادی چنین تحولی را فراهم آوردند. در واقع ما با نظامی روبرو هستیم کە در آن بە گفتە مارکس هر آنچە سخت و استوار است دود میشود و بە هوا میرود. نظامی با چنین قابلیتی در خود پتانسیل جذب رفرمیسم را هم دارد.
ولی آیا چنین پدیدەای در نظامهای دیکتاتوری، بویژە دیکتاتوری مذهبی امکان دارد؟ دیکتاتوری مذهبی با روبنای دینی کە ریشە در ماقبل مدرنیسم و مدرنیتە دارد و اساسا درکی از فردیت، آزادی، دمکراسی و عقلانیت سکولار در آن موجود نیست، میتواند مانند سرمایەداری سکولار و مدرن کە در آن مدرنیتە نهادینە شدە بە امر اصلاح در چنین پهنایی معتقد و متعهد باشد؟
واضح است کە جواب منفی است.
درست است کە در نظامی مانند جمهوری اسلامی، مدرنیسم در معنای جذب تکنولوژی، صنعت، شهرنشینی و بطورکلی مظاهر مادی سرمایەداری بنوعی در کشور جاریست، اما در روبنا و یا بهتر بگوییم آنگاە کە مدرنیتە مطرح است نظام کاملا عکس مسئلە عمل میکند. در جمهوری اسلامی نە آزادی فردی مطرح است و بدان اعتقادی وجود دارد و نە عقلانیت سکولار و دمکراسی و آزادی. نظام حاکم بر ایران از بنیانهای دینی مایە میگیرد کە پیشامدرناند، و بشدت در مقابل تاثیرات روبنایی سرمایەداری و نحلە چپ مقاومت میکند. بنابراین در چنین نظامی تحت هیچ عنوانی رفرمیسم نمیتواند در معنای متعارف خود شکل بگیرد. نە لاسالی زادە میشود و نە برنشتاینی. آنها میدانند کە هر تغییری در مسیر تغییر شکل در روبنا، بمنزلە نوعی انقلاب است. آزادی، دمکراسی، و اعتقاد بە فردگرایی خودبخود یعنی نفی نظم تئوکراتیک. پس همە چیز باید تحت کنترل دیکتاتور و اتوریتە نهادهای دینی ـ حکومتی باشد. در نظام سرمایەداری عقبماندە مذهبی قرار نیست هر آنچە سخت است و استوار، دود شود و بە هوا رود. در واقع نظم دینی در حفظ روبناها است کە دینی باقی میماند.
پس رفرمیستها در بطن نظام سرمایەداری متعارف، امکان مانور و ایجاد تغییر در ساختار را بنوعی داشتند و دارند، زیرا نظام سرمایەداری مدرن خود پدیدەای ذاتا متحرک و دینامیک است. جایی کە سود هدف اصلی است همە پدیدەهای معنوی هم تابع آن میشوند؛ اما در یک دیکتاتوری مذهبی کە حفظ نظام ارجح و هدف است، همە پدیدەهای معنوی و روبنایی باید در خدمت آن قرار گیرند.
و درست علت شکست روند اصلاحطلبی در همینجاست. رفرمیسم در چنین نظامی نمیتواند تغییر بیافریند. اگر در نظام سرمایەداری متعارف، احزاب با ایدئولوژیهای متفاوت میتوانند بر اساس انتخابات عهدەدار دولت باشند، در نظم دیکتاتوری مذهبی چنین نمیتواند باشد. حتی اگر چنین پدیدەای، حال بە هر علتی سر برآورد، بلافاصلە با آن مقابلە میشود. حال یا در جهت نفی آن و یا در جهت کنترل کامل آن بە نفع سیستم و دیکتاتور.
***
یکی از مبانی اعتقادی مطرح شدە توسط رفرمیسم ناخلف بە امکان رفرم در ایران، وجود جناحهای مختلف در حاکمیت است. بر مبنای این تئوری چونکە جمهوری اسلامی نظامی برآمدە از انقلاب است و بنیان تودەای دارد، اینکە از همان ابتدا جریانات مختلف سیاسی در کشور مهر خود را بر انقلاب کوبیدەاند و امکان تاثیرگذاری طبقات و قشرهای مختلف بر حاکمیت بوجود آمدەاست، پس حاکمیت را هیچگاە از این پدیدە رهایی نیست. بنابراین همیشە نیروهای سیاسی این امکان را دارند کە بر روندهای سیاسی درون حاکمیت تاثیر گذاشتە، و آنرا در مسیری کە خود میخواهند هدایت کنند.
باید گفت کە این تئوری کە شامل دو قسمت است، و در بخش اول خود صادق است را نمیتوان بشیوە خودبخودی بە این مسیر پیش راند کە گویا میتوان رابطە مستقیمی میان آنها قائل شد. بە بیانی دیگر از وجود جناحهای مختلف درون حاکمیتی و بنیان تودەای اولیە حاکمیت نمیتوان بە امکان تغییرات در ساختار سیاسی بە نفع اصلاح و تغییرات مهم رسید. چنانکە تجربە بخوبی نشان میدهد جمهوری اسلامی در دو جهت پیش رفتەاست: اول مهار نیروهای اصلاحطلب، و دوم قدرتگیری روزافزون نیروهای اصولگرا و تندرو در خود حاکمیت. همچنین باید بە نقش ویژە خامنەای و بیت رهبری اشارە داشت کە خود در واقع نیروی تندرو اصلی است، و در تمامی این سالها با قدرتبخشی بە نیروهای امنیتی و ایدئولوژیک درون نظام، مسیر آیندە را بخوبی برای حکومت در کلیت خود تعیین کردەاست. نکتە دیگری کە در این مورد حائز اهمیت است، نبود ساختار مدنی قوی و سازماندهی شدە در جامعە است تا مردم بتوانند از طریق آن بر حکومت تاثیر بگذارند. امری کە منجر بە تضعیف شدید اصلاحطلبان شدە و حتی خود آنان در این مسیر تلاش جدی بعمل نمیآورند. چنین پدیدەای بە این منجر شدە کە تنها صندوق رای برجستە شود. صندوقی کە برای حاکمیت بە راحتی قابل کنترل و مدیریت است. در واقع در نبود برآمدهای مردمی در قالب تشکلهای دیگر و نیز در خیابان، خود صندوق هم کارایی واقعی خود را از دست میدهد، کە بواقع دادەاست!
در واقع جمهوری اسلامی با وقوف بر چنین پدیدەای در حاکمیت، دست بە جراحی زدەاست. این جراحی البتە بە معنای این نیست کە یکبار برای همیشە انجام گرفتە و پایان یافتە است، بلکە جراحیای ادامەدار و ممتد است. نظام میداند کە با چنین پدیدە مورد ادعای دوستان رفرمیست، حال در اشکالی دیگری روبرو است، و بنابراین هیچ وقت از آن غافل نخواهد شد. انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم بخوبی اثبات کرد کە شخص خامنەای حتی آنگاە کە ناچار بە تغییری نسبی در روش خود است، چگونە نسبت بە اصلاحطلبان میاندیشد. او همە را گوش بە فرمان خود میخواهد، و تنها در نظر دارد کە از آنها استفادە ابزاری کند. تمرکز بیش از پیش امر اقتصاد، سیاست و امنیت در کنترل حاکمان و گسترش خطرناک رانتیسم در همە زمینەها کە اصولگرایان و تندروها بخوران اصلی آن هستند، چنان حاکمیت را بە بە ورطە وجود باندهای مافیایی بشدت گستردە در ساختار قدرت و در کشور تبدیل کردەاست کە اساسا بحث رفرم، امکان تاثیرگذاری اصلاحطلبان و تغییر بە نفع همان قانون اساسی جمهوری اسلامی را بلاموضوع کردەاست.
***
آنچە در صحنە سیاسی ایران، البتە در کشاکش دو نیروی اصلاحطلب و اصولگرا غایب است همانا فراخوان برای حضور در خیابان و یا بە بیانی دیگر اعتراض در صحنە علنی اجتماع است. جنبش سبز اولین و شاید آخرین نمونە حضور اصلاحطلبی در خیابان باشد، پدیدەای منحصربفرد کە باید آنرا در شرایط ویژە انتخابات و بنابراین امکان حضور مردم در آن شرایط بخصوص دید کە امر انتخابات بمثابە یک بستر خودبخود میتوانست بە تهییج مردم بیانجامد. موسوی هم مایە گذاشت، و شخصیت ویژە او نیز کە بتدریج بە عمل و فکر دیگری رسید، شرایط عروج جنبش سبز را بە اوج رسانید. اما متاسفانە دیگران، یعنی همکیشان او، نە تکرار کردند و نە خواستند تکرار کنند. آنها همیشە بدنبال مجوز بودند! بدنبال این بودند کە قانون اساسی را بە رخ حاکمیت بکشند کە گویا حاکمیت در صادرنکردن مجوز، قانون شکنی میکنند و امر اعتراض مدنی و غیر مسلحانە و غیرە در خود قوانین جمهوری اسلامی وجود دارد. آنها فراموش کردند کە در نظامی کە ولایت فقیە حق کنترل و دخالت در همە چیز را دارد، اساسا نمیتوان از قانون شکنی گفت. و حتی اگر هم گفت، بازی کلامی بیش نیست.
رفرمیسم ناخلف هم بە عینە در پی تکرار چنین منشی است. آنها البتە بە اعتراضات صنفی علاقەمنداند، زیرا کە چنین اعتراضاتی ساختار را نشان نگرفتەاند، اما آنگاە بحث بر سر حضور مردم در خیابان برای فشار بر حاکمیت در جهت عقب راندن آن و یا ستاندن امتیاز است، خبری نیست. آنگاە کە قیامهای خودبخودی هم فرا میرسند، از طرفی بە آن بی توجەاند و از طرفی دیگر در راستای تاثیرگذاری بر حاکمیت و اعلام زنهار از آن استفادە ابزاری میشود. رفرمیسم ناخلف چونکە در پی انقلاب (انقلاب در وسیعترین مفهوم خود و نە تنها یک انفجار خشونت آمیز)، یا بهتر بگوییم چونکە در پی تغییر ساختار نیست، و اگر هم باشد آنرا در یک پروسە بسیار طولانی جستجو میکند بشدت از اعتراضات مردمی واهمە دارد.
لاسال میگوید از آن لحظە کە تشکل ما ١٠٠ هزار کارگر را در بر بگیرد، بە قدرتی بدل میشود کە هیچ کس نمیتواند آنرا نادیدە بگیرد. اگر در ایران امکان ایجاد چنین تشکلهایی نیست، زمینە کە برای اعتراضات مردمی در خیابان وجود دارد. چرا در گفتمان جاری این دوستان در این مورد خبری آنچنانی نیست!؟ چرا اعتراضات رادیکال سالهای اخیر بازتابی در چنین رفرمیسمی ندارد؟ چرا آنها بە حضور مردم در خیابان کە تاریخا در ایران از سنت بسیار قوی بهرەمند است، چنین بی توجەاند!؟
جمهوری اسلامی کە خود برآمدە از یک انقلاب تودەای است، بشدت از همین برآمدها بشدت در هراس است. آنها نیک میدانند کە آنچە آیندە آنها را بەعنوان یک نظام تهدید میکند، همانا خصلت اعتراضی خیابان است. بنابراین دستگاەهای تبلیغاتی ـ ایدئولوژیکی آنها تماما در تلاشاند کە بە چنین سنتی پایان دهند. رفرمیستهای ناخلف هم همین راە را میروند. بنام عقلانی نبودن امر انقلاب، خود رفرم را هم دچار بحران جدی کردەاند. بنام اینکە راە چارە دیگری نیست، تلاش دارند همە نگاەها را تنها بسوی امکانات درونی نظام منعطف کنند. تلاش آنها بر عقلانی کردن رهبر است و نە عقلانی کردن مبارزات مردم (بخوان سازماندهی و برنامە ریزی برای آن).
سئوال این است کە آیا رفرمیسم ناخلف در پی آن است کە سرانجام رهبر خوانشی دیگر از قانون اساسی بدهد، و راهی دیگر بگشاید!؟ آیا امید بە چنین تغییری واقعا عقلانیست؟ رهبری کە از حضور مردم میترسد، مردم را از دخالت در سیاست خارجی برحذر میدارد، سرکوب را افزایش میدهد و مرتب بر قدرت نیروهای امنیتی افزودەاست بر مبنای چە حکمتی باید طرحی دیگر دراندازد؟
***
برای اینکە اصلاحطلبی جدی گرفتە شود، باید در دو زمینە پیشروی ممتد (نە الزاما بە معنای لحظەای) داشتە باشد: امکان حضور نیروهای اصلاحطلب در حاکمیت (بنابر منطق انتخاباتی)، و پیشبرد سیاستهای رفرمیستی در تمامی عرصەها. در دمکراسی غربی این امکان مهیا است. زمانی متفکرانی امثال پلخانف، کائوتسکی و روزا لوگزامبورگ از ادوارد برنشتاین انتقاد میکردند کە اگر سرمایەداری قدرت انطباق پیدا کردە پس دیگر نیازی بە سوسیالیسم نیست. البتە تجربە نشان داد کە سرمایەداری قدرت انطباق دارد، و در واقع در سرمایەداری غربی خط انقلاب اگر شکست نخوردە باشد، اما بشدت تضعیف شدەاست. در غرب دیگر سخنی از انقلاب نیست. آنچە در غرب میگذرد وجود جناحهای چپ، راست و میانە در عرصە سیاسی و اقتصادی است، وجود اتحادیەها و تشکلهای کارگری است کە بەگاە انتخابات تاثیرات معین خود را دارند، اتحادیەهایی کە اعتصاب میکنند و بە خیابان میآیند.
اما آنچە در ایران میگذرد، متفاوت است. نە امکان حضور ممتد اصلاحطلبان در حاکمیت بە معنای واقعی خود وجود دارد و نە امکان پیشبرد سیاستهای رفرمیستی باز بشیوە ممتد. در واقع رفرمیسم در ایران هنوز در مرحلە پیشا رفرمیستی خود قرار دارد، در فرمی کاریکاتوری و هم اکنون کنترل شدە توسط دستگاە قدرت. کنترلی کە بستگی بە ارادە رهبر دارد. و رهبر هم چونکە یک دیکتاتور مذهبی است، کاملا از آن در جهت مانورهای خاص خود کە تابعی از نیات و برنامەهای او است، استفادە میکند. در این معنا رفرم از هویت خود خالی میشود و معنای ابزاری ـ حکومتی پیدا میکند. بە این ترتیب رفرمیستها در کنار و با اجازە هستە سخت قدرت حرکت میکنند. این یعنی از میان رفتن استقلالی کە شرط اصلی و وجودی اصلاحطلبی است. در واقع اصلاحطلبی با تولد خود، همزمان مرگ خود را هم تجربە کرد. تئوکراتیسم مسلط آنرا مسخ و مثلە کرد.
اما بگذارید سئوالاتی را در این رابطە مطرح کنیم. بە راستی منظور رفرمیسم ناخلف از یک جمهوری اسلامی مورد رفرم واقع شدە چیست؟ آیا منظور آنها یک جامعە باز نسبی است با امکان حضور همین رفرمیستهای ناخلف کە از خارج کشور بر میگردند!؟ آیا منظور آنها امکان حضور فعال و بالای همین اصلاحطلبان داخل کشوری در سطحی وسیع و بدون مانع است؟ آیا منظور آنها عادی کردن روابط با غرب است؟ آیا منظور آنها تحقق آزادیهای سیاسی و مدنی و فرهنگی در همین چارچوب موجود است؟ آیا رفرمیسم ناخلف آمادە است در امکان نبود دیگر دگراندیشان در صحنە کشور، واقعا بە کشور برگردد!؟
ضمنان آیا آنها متوجە هستند کە اجرای همین تغییرات نیم بند بە معنای تغییر در ساختارها و انقلاب است؟ آیا آنها متوجە هستند کە عادی سازی سیاست در عرصە خارجی در جمهوری اسلامی کە خواب امپراطوری اسلامی میبیند، و یا بازکردن فضای سیاسی بە معنای دگردیسی در نظام است؟ امری کە تحت هیچ عنوانی آنرا برنخواهند تافت. آیا آنها متوجە هستند کە میان اصلاح و انقلاب در چنین نظامهایی تنها مویی فاصلە هست!؟
زمانی محمد خاتمی گفت ایران برای همە ایرانیها. این شعار خام ترجمان سادە و البتە هنوز دقیق تعریف ناشدە همان آزادی و دمکراسی است. وقتی همە باشند یعنی اینکە همە تفکرات سیاسی و سازمانی هم باشند. بی جهت نبود حاکمیت بشدت با اصلاحطلبان آن دورە برخورد کرد، و با حملاتی کە از زمین و دریا و آسمان صورت گرفت برای یک بار دیگر بشیوە سخت افزاری اثبات کرد کە نظام جمهوری اسلامی در این مورد شوخی ندارد، و قرار نیست ایران مال همە ایرانیها باشد. در بهترین حالت در نگاە آنها ایران مال تمام آن ایرانیهایی است کە نظام را قبول دارند. سیاستی کە تا لحظە کنونی هم پیگیری میشود.
***
اصلاحطلبی در ایران انتخاباتمحور است. نگاە آنان بە امکان مشارکت نیروهایشان بە گاە انتخاباتهاست، و این یعنی کسب موقعیت در حکومت برای اعمال ایدە اصلاحات از بالا. بە همین جهت رفرمیسم ایرانی اساسا نیازی بە ایجاد جنبشهای اجتماعی و اعمال فشار از پایین نمیبیند. برای آنها آن جنبشی اجتماعی است کە در رابطە با صندوق رای بە مصە ظهور برسد. یعنی جنبشی حاکمیت محور. بقول حسام سلامت ما در صحنە سیاسی و اجتماعی ایران هیچ فعال جدی اصلاحطلبی در فرم دهی بە جامعە مدنی و تشکلهای مردمی مشاهدە نمیکنیم. در بهترین حالت موضع سلبی اصلاحطلبان خود را در عدم مشارکت در انتخاباتها باز مییابد. کمااینکە بە حداقلها هم راضی بودە و گاها بە نیروهایی رای دادەاند کە قرابتی با رفرمیسم در ایران نداشتەاند. معیار آنها در واقع جلوگیری از صعود راست افراطی بودەاست، بدون اینکە دقت کردە باشند کە همین راست افراطی ثمرە سیاستهای رهبر بودەاست. در واقع راست افراطی، همانا رهبر و اعوان و انصارش بودەاند. چنین سیاستی منجر بدان شدە کە همیشە نگاهی بە مرحمت تغییر رای (تاکتیکی) در رهبر داشتە باشند. تغییری کە بە گمان آنها میتواند منجر بە تغییر اساسی در حاکمیت و کشور شود.
نتیجە چنین نگاە و سیاستی آن میشود کە اصلاحطلبی عمدتا بر روی معاملە با هستە سخت قدرت متمرکز شود. آنها حتی با اینکە همراە جنبشهای اعتراضی نیستند، و حتی منتقد و ضد آن، بەگاە اعتراضات مردمی از آنها فرصتطلبانە در جهت خواستهای خود کە همانا معاملە با حاکمیت است سواستفادە کنند. آنها با برجستە کردن بحرانها و حضور مردم در خیابان بە حاکمیت میگویند دیدید کە اگر بە ما امتیاز ندهید کل حاکمیت با مشکل جدی و فروپاشی مواجە خواهد شد! در واقع رابطە آنها با جنبشهای مردمی رابطەای ناجوانمردانە و بشدت غیر اخلاقی است. رفرمیستها تلاش میکنند وارثان ناخلف حضور مردم در خیابان شوند! جالب است، نە!؟ باید گفت کە در همین نقطە است کە نقش ارتجاعی آنها مشخص میشود. آنها با این عمل خود بر خصلت بالندگی جنبش ترمز میزنند، و همراە با دستگاە سرکوب بنوعی دیگر آنرا در نطفە خفە میکنند. البتە نباید اصلاحطلبانی مانند میرحسین موسوی و تاجزادە را با توجە بە تحولاتی کە در مواضع آنها ایجاد شدە را جزو این دستە خواند. بە جرات میتوان گفت کە اصلاحطلب ناخلف هستە اصلی چنین گرایشی را تشکیل میدهد.
در واقع یکی از فجایع سیاست در ایران همین پدیدە است. جنبشهای اجتماعی در یک بازی حساب شدە و یا بدون برنامە از قبل تدوین شدە، فدای نیروهایی میشوند کە ربطی بە آنها ندارند. در اینجا اخلاق سیاسی بە حداقلترین سطح خود نزول مییابد.
جالب این است کە در تحلیل این دستە از اصلاحطلبان تلاش بر این است کە حرکتهای اعتراضی مردم را هم بنوعی اصلاحطلبانە ارزیابی کنند! مثلا اگر مردم مشارکتی در انتخابات ندارند، گویا این بە معنای سرنگونی طلبی نیست. خلق واژەهایی مانند 'قهر مردم با صندوق' ناظر بر چنین موضعگیریهایست! در واقع دوست قهر میکند، نە دشمن! بە این ترتیب تلاش میشود کە همە چیز در یک بستر کلامی رفرمیستمابآنە تفسیر و تحلیل شود. حتی اگر دشمنانی هم وجود داشتە باشند، بسیار در اقلیتاند!
واژە جالب دیگری کە معمولا بعد از بە ریاست جمهوری رسیدن فرد مورد نظر آنها بکار بردە میشود، کلمە 'صبر' است. محمد رضا خاتمی در مصاحبەای کە اخیرا با فرد دیگری در یکی از کانالهای تلویزیونی غیر رسمی داشت، علیرغم همە تفاسیر درستی کە از وضعیت موجود ارائە میکرد، در مورد پزشکیان و آیندە دولت او گفت کە 'باید صبر کرد!'
این نگاە، فرم دیگری از توسل صرف اصلاحطلبان بە ابزارهای حکومتی است. خیلی سادە بە شما میگویند کە حال دیگر در خانە بنشینید و ببینید کە رئیس جمهور چکار میتواند برای شما انجام بدهد. در صورتیکە بدون فشار مداوم از پایین همین موقعیت کنونی هم نە قابلیت ادامە دارد و نە امکان پیشروی. پدیدە پزشکیان کە حاصل تحریم کلیت رژیم در سالهای اخیر توسط مردم و نە بزرگ بە آن بود، باز توسط اصلاحطلبان، بعد از کسب کرسی، بە فرصتی تبدیل میشود برای بە خانە فرستادن مردم! قهرمان آمدە است تا در عدم حضور مردم با قهرمان بازی خود دیو سیاە را برافکند!
بطور خلاصە باید تاکید کرد کە اصلاحطلبان ابزار دیگریاند برای اختەکردن جنبشهای اجتماعی، کە بدون آنها هیچ تغییری در کشور اتفاق نخواهد افتاد. چنانکە تجربە رفرمیسم واقعی در دیگر کشورها نشان میدهد. مشکلات اقتصادی خودبخود منجر بە هیچ تغییری نخواهند شد.
***
زمین بازی در صحنە سیاسی ایران از اواخر دهە نود شمسی بتدریج تغییر کرد. گفتمان اصلاحطلبی اگر نمردە باشد، اما بشدت تضعیف شد، و دیگر الگوی ذهنی مردم برای اکت سیاسی نبود. اوج این تحول، جنبش'زن، زندگی، آزادی' بود.
جامعە بە وضوح وارد فضای دیگری شد. فضایی کە اگرچە در آن ایدە سیاسی در شکل اکت مشخص سیاسی و یا برنامە هنوز متبلور نشدە بود، اما کل اتمسفر گفتمانی را عوض کرد.
یکی از عوارض مهم این تحول، تغییر زمین بازی بود. بە این معنا کە دیگر جامعە حاضر نبود در زمینی کە حاکمیت تعیین میکرد، بازی کند. تغییر زمین بازی معانی بسیار مهمی با خود بە همراە آورد. از جملە:
ـ خروج از گفتمان حاکمیتی
ـ استقلالیابی هویت اجتماعی ـ سیاسی جامعە
ـ خلق گفتمان نوین
ـ و مهمترین از جملە اینکە رژیم را ناچار کردن کە این بار آنهایند کە باید در زمین مردم بازی کنند.
تغییر ریل حساب شدە هستە سخت قدرت در بازی دادن دوبارە یک اصلاحطلبی مثلە شدە و قابل کنترل، مهمترین فاکت در مورد چنین ادعایی است. حاکمیت برای فرار از بازی در زمین مردم، بە احیای دوگانە اصولگرا ـ اصلاحطلب دست زد. برای حاکمیت بسیار مهم بود کە توازن بهم خوردە را دوبارە بە حالت قبل بازگرداند، هرچند با تفاوتهایی در مقایسە با دولتهای پیشین.
در چنین وضعیتی کار رفرمیسم ناخلف هم همین بود کە بە چنین پروژە حاکمیتی یاری رساند. آنها بە جای شکستن قدر قدرتی حاکمیت و راندن بیشتر حاکمیت بە بازی در زمین مردم، کە بە معنای تحمیل حداقل بخشی از خواستهای آنان بود، با بازگشت بە دوگانە کاریکاتور مابآنە اصولگرا ـ اصلاحطلب، همان جنبش مردمی را کە میتوانست حتی حداکثر تغییر رفرمیستی را در حکومت بوجود آورد، اختە کردند. آنها بە لشکری از حاکمیت برای درهم شکستن موقعیت موجود تبدیل شدند (یعنی با چنین عملی آنرا از بحران رهانیدند). جنبش 'زن، زندگی، آزادی' کە نە جنبشی سرنگونطلبانە، بلکە ساختارشکنانە بود، عملا توسط همین افراد هم با عمل سیاسی مشخصی کە صورت دادند، سرکوب شد.
بطور خلاصە رفرمیسم ناخلف کە از جنبشهای اجتماعی هراس دارد، و وجود آنها را تنها در حد تاثیرگذاری اصلاحطلبانە بر حاکمیت ارزیابی میکند، با این عمل تقلیلگرایانە خود دست بە تهیسازی پتانسیل جنبش زد. در واقع نە زن بە حاکمیت تحمیل شد، نە زندگی و نە آزادی. آنچە باقی ماند طرح شعارهای مبهم و بدون بنیاینیاند کە توسط پزشکیان مطرح میشوند. اویی کە در 'اونی کە' خواندن میرحسین موسوی تاکید کرد کە نباید با نظام درافتاد!
***
در ادامە بحث مقایسە میان نظم تئوکراتیک و سکولار، میتوان از زاویە دیگری وارد امر امکان رفرم شد کە آن هم ظهور نسبیگرایی است. مشخص است کە رفرمیسم در کلیت خود بر نوعی نسبیگرایی معرفتی، سیاسی و فرهنگی متکی است. نمیتوان دیدی مطلقگرا داشت، و همزمان یک اصلاحطلب بود. تا اینجای کار ظاهرا مشکلی نیست. نقطە قوت یک رفرمیست در جهان کنونی ما میتواند همین نسبیگرایی معرفتی، سیاسی و فرهنگی باشد. از طرف دیگر در نظم سکولار هم، چنانکە تجربە غرب نشان میدهد، بتدریج چنین خصیصەای مستقر شد. در واقع در نیروهای مسلط و اصلی درون نظام سرمایەداری یکنوع نسبیگرایی معرفتی و سیاسی شکل گرفت کە شرایط را برای تغییرات رفرمیستی باز کرد.
اما واقعیت این است کە آنگاە کە بحث بر سر تعامل و یا برخورد با یک نیرو و یا نگاە مطلقگرای مذهبی است، نسبیگرایی رفرمیستی دچار تناقضهای آشکار میشود. زیرا مطلقگرای مذهبی اگر کاملا سیستمی بستە نباشد، از حداقلترین امکان حرکت بسوی یک نگرش باز بهرەمند است.
در واقع یک رفرمیست باید فرد و یا جریان مطلقگرا را بە سوی نسبیگرایی سوق دهد. یعنی باید در بنیانهای مطلقگرایی انقلابی صورت بگیرد!
این قضیە بەنوعی دیگر هم صادق است. یعنی اینکە حرکت از سوی رفرمیست هم باید بسوی جریان مطلقگرا صورت بگیرد. بە زبانی دیگر رفرمیست هم باید بنوعی مطلقگرا شود. بطور واضحتر رفرمیست باید حداقل بخش مهمی از بینانهای وضع موجود را بە رسمیت بشناسد.
و بحث بر سر این است کە در واقع در زمینە مشخص سیاسی ـ اجتماعی، چنین تغییری در هر دو سو باید از تناسبی برخوردار باشد.
چنین پدیدەای در غرب صورت گرفت. ساختار غیر تئوکراتیک و سکولار غرب آن را پذیرفت. از یک طرف رفرمیسم غربی بە عمل مستقیم سیاسی کە بتواند ساختارهای سرمایەداری را دور زدە و انقلاب فوری را عملی کند، دوری گزید؛ اما همزمان طبقە کارگر هم بە دستاورهای مشخصی رسید. مشهور است کە میگویند هیچ کس بە اندازە بیسمارک از جنبش طبقە کارگر متنفر نبود، اما در همان حال اولین کشوری کە بنوعی بیمە اجتماعی را پذیرفت، همانا آلمان زیر سیطرە او بود! بە این ترتیب در غرب چنین پدیدەای کە همانا نزدیکی دو جریان بە هم بود، صورت گرفت. بە بیانی دیگر در سلسلە مراتب تحولات رفرمیستی همیشە بدە بستان در چنین رفرمیسم نمونەای و تیپیکی وجود داشتە است.
بە بیانی دیگر، نسبی گرایی سیاسی، معرفتی و فرهنگی چنانکە تجربە نشان دادە است و در بخشهای پیشین این مطلب بە آن اشارە شد، در یک بستر زمینی کە در آن اندیشە بنیانهای خود را از عقل بشری اتخاذ میکند، وجود دارد. در واقع نظم غربی برای وارد شدن بە این فاز، نیاز بە شکستن انقلابی تئوکراتیسم قرون وسطایی از طریق یک انقلاب داشت. برای رسیدن بە تفاهم زمینی میان نیروهای متضاد، بنوعی زمینی شدن اندیشە نیاز بود. مشروعیت اندیشە باید مادی میشد، تا قدرت سیاسی بە حسابرسی مادی دست یابد.
رفرمیسم ناخلف این موضوع را فراموش میکند. او بە مطلقگرایی مذهبی نزدیک میشود و نیمی از خود را اهدا میکند، بدون اینکە امکان چنین تغییری در طرف مقابل وجود داشتە باشد. نزدیک بە سە دهە از شروع اصلاحطلبی در ایران گذشتە است، و در این فاصلە زمانی نسبتا بلند مدت نە تنها هیچ تغییری در جهت نسبیگرایی معرفتی، سیاسی و فرهنگی در مطلقگرایان حاکم صورت نگرفتە، بلکە بازی آنها از چنان پیچیدگی برخوردار گشتە کە بشدت قابل تامل است.
***
رفرمیسم نگاهی کلان و استراتژیک برای تغییر از طریق تغییرات جزئی و مسالمت آمیز است. در نگاە رفرمیستی میان تغییرات جزئی و تغییر در سطح کلان پیوند ارگانیکی وجود دارد. از نگاە رفرمیست میتوان آنقدر تغییرات جزئی بە نظام تحمیل کرد کە سرانجام بتوان بە آن تحول بزرگ رسید. این خلاف آن نگاە دیگری است کە بە رفرم اعتقاد دارد، اما بدون نگاە رفرمیستی. بعنوان نمونە مارکس همیشە از بهتر شدن وضعیت طبقە کارگر در شرایط سرمایەداری دفاع میکرد، اما رفرمیست نبود و سرانجام بە انقلاب اعتقاد داشت. او انقلاب را لاجرم میدانست، و انقلاب را سرشت تحول از یک فرماسیون اقتصادی ـ اجتماعی بە فرماسیون دیگری میدانست.
چنانکە اشارە شد در انواع تیپیک رفرمیسمهای اروپایی، با تکیە بر جنبشهای اجتماعی و شرایط دمکراتیک و وجود آزادیهاست کە چنین پدیدەای پیش بردە میشود. در واقع در اروپا رفرمیسم بدون چنین پایەهای اساسا شکل نمیگرفت. پس فارغ از اینکە سرانجام رفرمیسم اروپایی بتواند ساختار نظام سرمایە را در هم شکند یا نە، اما توانست در سرمایەداری مدل قرن نوزدهمی تغییرات قابل توجە ایجاد کند و جامعە را با دستاوردهای قابل ملاحظەای روبرو کند.
در جامعە تئوکراتیک و دیکتاتوری ایران کە بر خلاف تجربە غرب، روبنای سیاسی هویت نظام را تعریف میکند، باید مانند همە جوامع دیگر بە اصلاح اعتقاد داشت بدون اینکە رفرمیست بود (حال بماند کە ما در این زمینە هم با مشکلات بنیادین روبرو هستیم)، زیرا بدون دستاوردهای خاص روزانە نمیتوان بە پیروزی نهایی امیدوار بود. واقعیت این است کە در چنین نظامی نمیتوان بە پلورالیسم سیاسی فرا رویید کە بنیان امکان وجودی رفرمیسم را فراهم میآورد. در واقع پلورالیسم خودبخود بە معنای فروپاشی نظم تئوکراتیک است، و بە همین جهت ما شاهد مقاومت فوقالعادەای از طرف نظام حاکم در این مسیر هستیم.
رفرمیسم ناخلف البتە بر خلاف رفرمیستهای حکومتی و حتی تمام آن رفرمیستهایی کە بە نوعی بە برخورد رادیکالی رسیدند (مثل تاجزادە و موسوی)، در واقع در رویای زندگی در نظم جمهوری اسلامی بسر نمیبرد. رفرمیسم ناخلف در هدف خود، انقلابی است! او بە گمان خود میخواهد میز زیر دنبل حاکمان موجود را، البتە بشیوە مختص بە خود، بکشد! اما سئوال این است کە میتوان چنین تغییری را بر نظم حاکم، آن هم از طریق نصیحتگویی و هشدار، تحمیل کرد!؟ آیا میتوان تنها بر اساس نظم انتخاباتی کنترل شدە، کە در آن همە چیز تحت کنترل رژیم بە پیش بردە میشود، بە چنین هدفی رسید!؟
باید گفت کە چنانکە تجربە بخوبی نشان میدهد ایران در مسیر یک انقلاب قرار دارد. 'زن، زندگی، آزادی' اوج چنین گرایشی را نشان میدهد. البتە لازم نیست کە درک ما از انقلاب یک درک کلاسیکی باشد. مهم این است کە بدانیم کە تجربە ثابت کردەاست کە نظام حاکم ظرفیت اصلاح در معنای رفرمیستی ندارد، و این خودبخود یکی از شرایط پیش راندن کشور بە تحول رادیکال است. همچنین باید درک کرد کە هر نوع امتیازدادن حکومتیها بە جریان اصلاحطلب حکومتی، حتی در عرف رفرمیسم داخل کشور هم، بە معنای بازگشت بە دوران اصلاحات نیست، بلکە بیشتر مانوری برای خریدن زمان و بازی با جنبش اعتراضی مردم است. بازیای است در جهت تغییر گفتمان کە بعد از جنبش ژینا ابدا بە نفع رژیم عمل نمیکند. در واقع بازی با کارت اصلاحطلبان حکومتی، کە رفرمیسم ناخلف هم بە جرگە آنان پیوستە است، بازی در سطح روبنا و ایدئولوژیکی است برای عقب راندن حریفی کە روح آن بر فراز کشور در گشت و گذار است. آنها میخواهند این روح را بکشند.
پس اگر بازیای متصور باشد، باید در همین زمینە مهرەهای خود را چید. هرگونە بازگشت بە رفرمیسم بە معنای بازی در زمین حاکمیت خواهد بود، و بە معنای بە عقب راندن مردم. انتخابات اخیر، کە رژیم نتوانست تحریم گستردە مردمی را پنهان کند، بخوبی زمینە عمومی افکار مردم و جهت تحولات را نشان میدهد. جمهوری اسلامی کە پول کم آوردە است، پزشکیان را برای تجارت میخواهد و نە تغییر. کما اینکە خود پزشکیان هم تاکید کرد کە نباید با نظام درافتاد! در کشوری کە نمیتوان با نظام درافتاد، از رفرمیسم خبری نیست. مگر کار یک رفرمیست با نظام درافتادن نیست!؟
رفرمیسم ناخلف کە بە همراهان تاریخی خود، همانند تاجزادە و موسوی پشت کردە و تماما در کنار اصلاحطلبان حکومتی قرار گرفتەاست، باید بداند کە یکی از شاخصهای همان رفرمیسمی کە او از همان ابتدا خواب آن را میدید همراهی همین افراد بود. در جایی کە حکومت توانستە اصلاحطلبان را چند شقە کند، تن دادن بە رفرمیسم حکومتی بمنزلە تیشە بە ریشە زدن مبانی خود است.
امروز آن روزیست کە نە پایین میخواهد، و نە بالا میتواند. کار درست آن است بر این نخواستن پایین اصرار ورزیم، و پایین را بە نیرویی برای توانستن بالا تبدیل نکنیم. جمهوری اسلامی در کلیت خود نظامی بشدت ناکارآمد و ضد مردمی است. با چنین نظمی کە عمدتا مشروعیت خود را از آسمان و زور و شمشیر میگیرد، نمیتوان وارد بازی عقلانی و عرفی شد. ما چارەای نداریم بە جز توسل بە مردم و مبارزات آنها.
پایان
٢٣ سپتامبر ٢٠٢٤