ما 10566 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

عطا سلیم‌پور

 

ابر و ابرک‌های سیاه و سفید / حوصله‌ی زورآزمایی من را ربود / لیکن به رد پای انگشتانم می خندند / تمام قاصدک‌ها / زیر پاهای پر شتاب پیاده‌رو / و لای خارخارکهای بوته‌های بی بوته / یا له شدن، یا پوسیدن / دیگر امروز روزی جهنمیست از آن من.

 

هر سال در این روز

می خواستم تمام قاصدک‌های پراکنده بر حوالی شهرم را

که آکنده از پیامهای پیاپی پاییزیست و

سرشار از سرور شاعرانه‌ی سرودن و

ناآرام و پر از جست و خیز

صدا کنم

صدا کنم

و عبور دهم از لایههای رنگین سالیان زندگیم

و با دست‌های نوازش‌گر

هدیه دهم

تا خنده‌هایت را ببینم

اما پنداشت من همچو شاعری نابلد به محتوای حماقت

و بصیرتی که بسته بود

و پنجره ای که مدام، نظر تنگ نمایان بود

دیدنی‌ترین رخداد قرن را

ندید.

ابر و ابرک‌های سیاه و سفید

حوصله‌ی زورآزمایی من را ربود

لیکن به رد پای انگشتانم می خندند.

تمام قاصدک‌ها زیر پاهای پر شتاب پیاده‌رو

و لای خارخارکهای بوته‌های بی بوته

یا له شدن، یا پوسیدن

دیگر امروز روزی جهنمیست از آن من.

 

 

گەڕان بۆ بابەت