اما برای خوانندگان کتاب، او مترجمی است که ترجمههایش خواندنی است. «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» شاهکار اوریانا فالاچی از نخستین کارهای او است که از دهه پنجاه تاکنون تجدید چاپ میشود. سال ۹۳ از سوی دولت فرانسه، جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه توسط سفیر این کشور در تهران به وی اهدا شد.
تصویر خوبی از جهان امروز ندارم
گروه ادبیات و کتاب: هر خوانندهای با یکی از کتابهای لیلی گلستان (۱۳۲۳-تهران) خاطره دارد. خاطرات کتاب و کتابخوانی یکی از نوستالژیهای هر کتابخوان در هر گوشه از جهان است. لیلی گلستان نه فقط یک مترجم که یک کتابخوان قهار نیز هست. به جز اینها، او از چهرههای برجسته فرهنگی معاصر است که سهم بسیاری در معرفی هنرمندان در حوزه هنرهای تجسمی دارد، او گالریدار برجستهای است، اما برای خوانندگان کتاب، او مترجمی است که ترجمههایش خواندنی است. «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» شاهکار اوریانا فالاچی از نخستین کارهای او است که از دهه پنجاه تاکنون تجدید چاپ میشود. سال ۹۳ از سوی دولت فرانسه، جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه توسط سفیر این کشور در تهران به وی اهدا شد. از دیگر ترجمههای لیلی گلستان که برای بسیاری از ما خاطرهانگیز است میتوان به این آثار اشاره کرد: «میرا»ی کریستوفر فرانک، «زندگی در پیشرو»ی رومن گاری، «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری...» از ایتالو کالوینو، و... و «تیستوی سبزانگشتی» هم برای زمانی که کودک و نوجوان بودیم. آنچه میخوانید گفتوگویی است با لیلی گلستان با حالوهوای کتاب و کتابخوانی بهعنوان یکی از بزرگترین لذتهای آفرینش.
خانم گلستان، اولینبار کی با کتاب آشنا شدید؟ به بیانی دیگر، کی با کتاب دوست شدید؟
بهطور جدی از کلاس دوم یا سوم دبستان. از همانوقت با کتاب دوست شدم و هر دو به هم وفادار ماندیم.
از کودکی تا نوجوانی و جوانی و بزرگسالی، در هر دوره چه کتابی روی شما بیشترین تاثیر را گذاشت؟
در کودکی ننه فاطمه دایهام قصه شنگول و منگول را با آب و تاب تعریف میکرد و خیلی روی من اثر میگذاشت. این که گرگ خودش را مادر بچهها جا میزد و... خیلی ناراحتم میکرد. مثنوی «موش و گربه» عبید زاکانی را خیلی دوست داشتم. بعد نوجوانی بود و «جین ایر» بود و «بابا لنگدراز» و «الیور تویست» و «شاهزاده و گدا»ی مارک تواین و البته «تام سایر» و «هکلبری فین». و در دوران جوانی «ربهکا» و «بر بادرفته» و بعد «دن کیشوت» و «جنگ و صلح» و «جنایات و مکافات» و «آنا کارنینا» و «سپید دندان» و بگیر و برو تا آخر...
از بین آثار ادبی، کدام یک از کتابها، حیرتزدهتان کرده است؟
کتابهای خارجی: «بیگانه»ی کامو، «دن کیشوت» سروانتس، «مادام بوواری» فلوبر، «صد سال تنهایی» و «گزارش یک مرگ» مارکز، «جنایت و مکافات» داستایفسکی، و تمام کتابهای پابلو نرودا و از جوانترها همه کتابهای جولین بارنز و روبرتو بولانیو و تمام نوشتههای سوزان سونتاگ. از کتابهای ایرانی: «جای خالی سلوچ» دولتآبادی، «مدیر مدرسه» آلاحمد، «مدو مه» ابراهیم گلستان، «همسایهها» و «مدار صفر درجه» احمد محمود، «خواب زمستانی» گلی ترقی، و از جوانترها «هرس» نسیم مرعشی، «سرخ سفید» مهدی یزدانیخرم، و «وای خواهیم ساد» مهسا محبعلی و کتابهای حسین سناپور.
کتابی هست که شروع کرده باشید به ترجمهاش، ولی به دلایلی نتوانستهاید تمامش کنید؟
تازه کتاب «بارون درختنشین» کالوینو را شروع کرده بودم که شنیدم مهدی سحابی ترجمه کرده و زیر چاپ است. پس رهایش کردم.
اگر قرار بود یک شخصیت داستانی باشید، چه کاراکتری را از ادبیات ترجیح میدادید؟
رمدیوس خوشگله در «صد سال تنهایی» مارکز که با ملافهها رفت هوا و رفت و رفت و رفت...
کدامیک از ترجمههای خودتان را دوست دارید؟
«اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» ایتالو کالوینو، «زندگی در پیش رو»ی رومن گاری، و «بیگانه»ی کامو. (و بقیه!)
کدام یک از کاراکترهای آثار ترجمه خودتان را دوست دارید؟
آنخلا ویکاریو در «گزارش یک مرگ» مارکز و مادام روزا در «زندگی در پیش رو»ی رومن گاری.
اگر بخواهید اولین روزی را که تصمیم گرفتید ترجمه کنید، تصویر کنید، چگونه آن روز را تصویر و روایت میکنید؟
نشستم پشت میز. با یک دست گهواره مانی را تکان میدادم و با دست دیگر «زندگی جنگ و دیگر هیچ» را ترجمه میکردم. خیلی خوب این صحنه را به یاد دارم.
شده در دوران حیات مترجمیتان به نویسنده یا کتابی حس خوبی پیدا کرده باشید و بگویید کاش نویسنده این کتاب من بودم؟
حس خوب و تحسین برای یک نویسنده زیاد داشتهام اما حسرت بهجای کسیبودن را هیچوقت نداشتهام.
وقتی به آثار ترجمهتان نگاه میکنید شده از ترجمه برخی از آنها پشیمان شده باشید؟
چون قبل از انتخاب کتابی برای ترجمه خیلی فکر میکنم اما درنهایت این دلم است که انتخاب نهایی را میکند، پس پشیمان نشدهام. کار دل پشیمانی ندارد.
نگاهتان به سیاست و جامعه چقدر فرقکرده با دورانی که جوانتر بودید؟ تصویرتان از این سیاست در جهان امروز چگونه است؟
همیشه از همان جوانی بهشدت عدالتخواه بودهام و از خشونت متنفر. جهان امروز بویی از عدالت نبرده و بهشدت خشن است. پس تصویر خوبی از جهان امروز ندارم.
نویسندهای هست در ایران و جهان که این روزها شما را شیفته نثر و زبان و اثرش کرده باشد؟
فقط نه این روزها بلکه تمام روزهای عمرم! محمود دولتآبادی و احمد شاملو از ایران، جولین بارنز و روبرتو بولانیو و سوزان سونتاگ هم از نویسندههای غیرایرانی.
خودتان را مترجمی متعهد میدانید؟
متعهد هستم که درست ترجمه کنم.
از اولین نشر کتابتان تا امروز، اگر بخواهید مروری کنید به این صنعت در ایران، چه چیزهایی را میتوانید برشمرید؟
انتخاب کتابها و نحوه ترجمهها و خیلی از تالیفها از سوی ناشران سهل گرفته میشود. در حالی که باید سختگیر باشند.
بهترین خاطره انتشار اولین کتابتان را برای ما بگویید؟
وقتی عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر به من زنگ زد و گفت یکسر به امیرکبیر بیا و وقتی رفتم کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را که از صحافی آورده بودند روی میز گذاشت و من از خوشحالی گریهام گرفت.
بهترین خاطرهای که از خوانندههای آثار ترجمهتان دارید؟
خاطره زیاد دارم. یکبار داشتم میرفتم سفر و کارت ملیام را یادم رفته بود بردارم. خانمی که باید کارت پرواز صادر میکرد وقتی بلیتم را دید گفت همان لیلی گلستانِ «زندگی در پیش رو»؟ و بعد مرا در آغوش گرفت و بوسید و کارت پروازم را داد. یکبار هم سوار تاکسی بودم و داشتم با موبایلم حرف میزدم و خودم را به طرف مکالمهام معرفی کردم. وقتی به مقصد رسیدم راننده گفت «یعنی همان میرا؟» من خندیدم و گفت «عمرا اگر ازت پول بگیرم!» و نگرفت. آدرسش را گرفتم و تعدادی از کتابهایم را برایش فرستادم. یکبار هم وقتی کتابفروشی داشتم یک پاسدار با لباس پاسداری وارد کتابفروشیام شد. در دستش تعدادی کتاب بود. گفت اینها را از جای دیگری خریدهام و آوردهام برایم امضا کنید. امضا کردم، تشکر کرد و بعد سوار ماشین ون با مارک گشت ارشاد شد و رفت.
از نقدهایی که طی این سالها بر ترجمههایتان شده، منفی یا مثبت، شده به منتقدی حق بدهید؟ برخوردتان با منتقدان چگونه هست؟ جدل؟ جوابیه؟ یا...؟
منتقدی نداشتهام، اما اگر روزی کسی ایرادی بگیرد و ایراد منطقی باشد به جان دل گوش میکنم. من بسیار انتقادپذیرم.
اگر بخواهید خودتان را تعریف کنید، خودتان را مترجمی با گرایشهای خاص سیاسی تعریف میکنید یا مترجمی که فقط دغدغه ترجمه دارد؟
شاید مترجمی با گرایشهای اجتماعی.
شما هم از کاغذ و قلم، بهسمت کامپیوتر کشیده شدید؟ یعنی هنوز هم آثارتان را روی همان کاغذ و با خودکار مینویسید یا مثل نویسندههای امروزی تایپ میکنید؟
با رواننویس آبی و روی کاغذ خطدار مینویسم.
فکر میکنید تجربه کتابهای الکترونیکی و صوتی به صنعت نشر کتاب کاغذی ضربه میزند؟ نوستالژی شما هنوز کاغذ است؟ در گفتوگوی اومبرتو اکو (1932- ایتالیا) و ژان کلودکریر (1931- فرانسه) در کتاب «از کتاب رهایی نداریم» این دو وقایعنگارِ تیزبین ما را متوجه این میکنند که هر کتابخوان و بهویژه کتابخوانهایی که کتاب را به صورت شیای ملموس دوست میدارند، چهبسا که حسرت گذشته را در دل صاحبان کتابهای الکترونیکی برانگیزاند که کتاب کاغذی یک چیز دیگر است. اینطور است؟
چند کتاب صوتی را در ماشینم گذاشتم که در ترافیک و راههای دور گوش کنم، دیدم تمرکز لازم را ندارم و رهایش کردم. کتاب کاغذی را ترجیح میدهم.
از دیگر هنرها، مثل موسیقی و سینما، شنیدن و دیدن چه موسیقیها و فیلمهایی هنوز برایتان لذتبخش است و میتوانید آن را به ما پیشنهاد بدهید؟
چند فیلمی را که اخیرا دیدم و خیلی دوست داشتم نام میبرم: «سرو زیر آب» از محمدعلی باشهآهنگر که شاهکار بود. «در جستوجوی فریده» یک مستند درجه یک. تئاتر «خنکای ختم خاطره» از حمید آذرنگ که فوقالعاده بود و فیلمتئاتر آن را میتوان خرید و دید. و تمام شوبرتها و هایدنها.
از رویاهایتان بگویید؟ کدام رویاها را ترجمه کردید کدامها نه؟ کدامها شکل واقعی پیدا کردند کدامها نه؟ هنوز هم رویاها در زندگیتان حضور دارند؟
در جوانی آدمی رویایی و خیالباف بودم. رویاهایم من را وادار کردند که بهشان صورت واقعیت بدهم. برای اجرای این استحاله، یعنی رویا را به واقعیت تبدیلکردن، خیلی زحمت کشیدم. حالا که به خودم و حال و روزم نگاه میکنم، فکر میکنم این کوششها و زحمتها بینتیجه نبوده است. شکر.
منبع: آرمان امروز