واژهٔ اکسپرسیونیسم برای اولین بار در تعریف برخی از نقاشی‌های «اگوست اروه» به کار رفته‌است. اکسپرسیونیسم جنبشی در ادبیات بود، که نخست در آلمان شکوفا شد. هدف اصلی این مکتب نمایش درونی بشر، مخصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب بود. به عبارت دیگراکسپرسیونیسم شیوه‌ای نوین از بیان تجسمی است که در آن هنرمند برای القای هیجانات شدید خود از رنگ‌های تند و اشکال کج و معوج و خطوط زمخت بهره می‌گیرد.

اکسپرسیونیسم

اکسپرسیونیسم یا بیان گرایی نام یک مکتب هنری است. در آغاز قرن بیستم، نهضت بزرگی ضد سمبولیسم و امپرسیونیسم پا گرفت که آرام‌آرام مکتب «اکسپرسیونیسم» از دل آن بیرون آمد.

واژهٔ اکسپرسیونیسم برای اولین بار در تعریف برخی از نقاشی‌های «اگوست اروه» به کار رفته‌است. اکسپرسیونیسم جنبشی در ادبیات بود، که نخست در آلمان شکوفا شد. هدف اصلی این مکتب نمایش درونی بشر، مخصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب بود. به عبارت دیگراکسپرسیونیسم شیوه‌ای نوین از بیان تجسمی است که در آن هنرمند برای القای هیجانات شدید خود از رنگ‌های تند و اشکال کج و معوج و خطوط زمخت بهره می‌گیرد.

اکسپرسیونیسم به نوعی اغراق در رنگ‌ها و شکل‌هاست، شیوه‌ای عاری از طبیعت‌گرایی که می‌خواست حالات عاطفی را هرچه روشنتر و صریح تر بیان نماید. دوره شکل‌گیری این مکتب از حدود سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۵ میلادی بود ولی در کل این شیوه از گذشته‌های دور با هنرهای تجسمی همراه بوده و در دوره‌های گوناگون به گونه‌هایی نمود یافته‌است. عنوان «اکسپرسیونیسم» در سال ۱۹۱۱ برای متمایز ساختن گروه بزرگی از نقاشان به کار رفت که در دههٔ اول سدهٔ بیستم بنای کارشان را بر باز نمایی حالات تند عاطفی، و عصیان‌گری علیه نظامات ستمگرانهٔ حکومت‌ها، مقررات غیرانسانی کارخانه‌ها و عفونت زدگی شهرها و اجتماعات نهاده بودند. این هنرمندان برای رسیدن به اهداف خود رنگ‌های تند و مهیج و ضربات مکرر و هیجان زدهٔ قلم مو و شکل‌های اعوجاج یافته و خارج از چارچوب را با ایجاد ژرفانمایی و بدون هیچگونه سامانی ایجاد می‌کردند و هر عنصری را که آرامش بخش و چشم‌نواز بود از کار خود خارج می‌کردند.

اکسپرسیونیسم یا تعبیرگرایی مکتبی است در ادبیات، نقاشی، پیکرتراشی و سینما. این مکتب در سال ۱۹۰۵ در نقاشی آلمان به وجود آمد و در طول دهه بعد از جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۴۱) ادامه یافت. این نظریه تأثیر قابل توجهی در آلمان و کشورهای اسکاندیناوی داشته است. ظاهراً اولین بار اصطلاح اکسپرسیونیسم برای نقاشی ژولیان آگوست هروه - نقاش فرانسوی - به کار رفت. ونسان ونگوگ، (۱۸۹۰-۱۸۵۳) نقاش هلندی و هودلی نقاش سوئیسی را می‌توان از جمله کسانی دانست که در پیدایش این مکتب مؤثر بوده‌اند.

اکسپرسیونیسم مکتبی است شدیداً ضد واقع‌گرایی؛ و مکتب ناتورالیسم که تقلید و تکرار و دوباره‌سازی واقعیت و طبیعت است و نیز اصل حقیقت مانندی کلاسیسم را رد می‌کند و هدف آن القای تأثر‌ها و حالت‌های هنرمند یا شخصیت‌های ساخته ذهن او از طریق تعبیری است که هنرمند از آن‌ا می‌کند، هنرمند این مکتب به حد افراطی ذهن‌گراست.

اکسپرسیونیسم به نام یک جنبش مشخص در هنر جدید، پیش از جنگ جهانی اول (از حدود 1905 تا حدود 1920) در سراسر آلمان ظاهر شد و به دو گروه عمده تقسیم می گردد: گروه «پل» که ویژگی کاملا آلمانی داشت و در سال 1905 م. در شهر درسدن شکل گرفت و دیگری گروه «سوار کار آبی» که جهانی تر بود و در سال 1911 م. در مونیخ تشکیل شد. اصطلاح اکسپرسیونیسم را نخستین بار منتقدان آلمانی در مورد فووها ، کوبیست های اولیه و نقاشان دیگری که با امپرسیونیسم و هر گونه تقلید طبیعت مخالف بودند به کار بردند.

نقاشی اکسپرسیونیسم

هنرمندان سبک نقاشی اکسپرسیونیسم معمولاً از ضربه قلم های چرخشی و با اجرای اغراق آمیز استفاده می کردند.

این تکنیک ها برای نشان دادن حالت و عواطف مدفون شده هنرمند که به نوعی واکنش به اضطرابهای دنیای جدید بود قلمداد شد.

این هنرمندان در مواجهه با زندگی شهری اوایل قرن 20 جریانی انتقادی علیه جامعه نو به راه انداختند، که آنرا در پیکره های مارپیچی و رنگهای خام و درخشان نشان می دادند.

هنرمندان اکسپرسیونیست

ونسان ونگوگ

وَنسان وَن‌گوگ یا فینسِنت ویلم فان خوخ (Vincent Willem van Gogh) متولد ۳۰ مارس ۱۸۵۳، شهر زوندرت هلند، نقاش پسادریافتگر یا پُست‌امپرسیونیسم (Postimpressionnisme) بود. آثار او تاثیر بسیاری بر هنر قرن بیستم داشت.

کار او شامل پرتره‌ها، خودنگاره‌ها، مناظر، طبیعت بی‌جان، سروها، مزارع گندم و گل‌های آفتاب‌گردان است. بسیاری از کارهای شناخته‌شده‌اش را در دو سال آخر زندگی‌اش تکمیل کرد. وی در یک دهه بیش از۲٬۱۰۰ کار هنری تولید کرد که شامل ۸۶۰ نقاشی رنگ روغن و بیش از ۱٬۳۰۰ نقاشی با آب‌رنگ، طراحی و چاپ می‌شود.

ون گوگ در خانواده‌ای سطح متوسط به بالا به دنیا آمد و جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری گذراند. در ۱۸۸۵، زمانی که به عنوان مبلغ مذهبی در معدن فعالیت می‌کرد، نقاشی سیب‌زمینی‌خورها، که به عنوان اولین کار مهم او شناخته می‌شود، را کشید. در مارس ۱۸۸۶ به پاریس رفته و با امپرسیونیسم (دریافتگری) فرانسوی آشنا شد.هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به‌سر می‌برد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو، یعنی تاکستان سرخ را فروخت، اما اکنون به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین نقاشان قرن نوزدهم در جهان شناخته می‌شود.

 

ادوراد مونک

ادوارد مونک به سینما به شدت علاقه داشت. او در سال ۱۹۲۷ در پاریس یک دوربین فیلمبرداری خرید و چهار فیلم کوتاه غیرحرفه‌ای با موضوع «صحنه‌های خیابانی، ترافیک، مناظر، دوستان و خودش» ساخت.

مشهورترین نقاشی مونک، تابلوی فریاد یا جیع است که در اواخر سال ۱۸۹۰ میلادی و در طول اولین دهه سده بیستم به صورت رنگی و رشته‌ای از طرح‌های قلمی و زغالی به نقاشی کشید.

 

فرانسیس بیکن

فرانسیس بیکن (Francis Bacon) متولد ۲۸ اکتبر ۱۹۰۹، شهر دوبلین ایرلند، یکی از نقاش‌های نامی اکسپرسیونیست سده بیستم بود. بیشترین شهر او به دلیل حالت چهره‌ها و بدن‌های سوژه‌هایش در نقاشی‌هاست. بیکن را نقاش بحران انسان مدرن پس از جنگ جهانی دوم نامیده‌اند.

نقاشی‌های بیکن با اقبال بازار هنر نیز رو به رو شده‌اند. در سال ۲۰۱۳ او لقب گران‌ترین هنرمندی که کارش در یک حراجی فروخته شده را از آن خود کرد. نقاشیِ «سه مطالعه بر لوسین فروید» به مبلغ ۱۴۲ میلیون دلار در خانه حراج کریستیز به فروش رفت تا رکورد تازه‌ای در اقتصاد هنر جهان رقم بخورد.

نخستین نقاشی‌های بیکن نشان‌دهنده تاثیرپذیری هنرمند از پابلو پیکاسو، هنرمند برجسته کوبیست اسپانیایی، و نیز مکتب سوررئالیسم است که در دهه ۱۹۲۰ پدیدار شده بود.

مناسفانه بیکن پس از جنگ جهانی دوم تقریبا همه آثار نخستین خود را از میان بُرد و اکنون آگاهی زیادی از دوره نخست فعالیت هنری او در دست نیست.

 

اگون شیله

اگون شیله (Egon Schiele) متولد ۱۲ ژوئن ۱۸۹۰، شهر تولن، اتریش، یکی از مطرح‌ترین نقاش‌های اکسپرسیونیست و فیگوراتیو قرن بیستم و از شاگردان شناخته شده گوستاو کلیمت بود.

محور اصلی در آثار شیله حس درونی اثر است. مهمترین آثار او پرتره‌هایی است که از پیکر خود و اطرافیانش کشیده‌است. او در آثار خود بدن انسان را در وضعیت‌هایِ ناراحت و حالت‌های غیرعادی به نمایش می‌گذارد، به‌گونه‌ای که هراس و اضطراب را به مخاطب منتقل می‌کند.

 

واسیلی کاندینسکی

واسیلی واسیلیویچ کاندینسکی متولد ۱۶ دسامبر ۱۸۶۶، ،شهر مسکو در روسیه، نقاش و نظریه‌پردازی بود که به خلق نخستین آثار مدرن انتزاعی پرداخت و به همین دلیل از معروف‌ترین نقاش‌های قرن بیستم شمرده می‌شود.

کاندینسکی ۱۰ تابلو به نام ترکیب بندی کشید و همگی آنها کاملا انتزاعی بودند. از آنجا که کاندینسکی بیشتر این تابلوها را به عنوان همتایی برای موسیقی می‌کشد، نام آن‌ها را از واژه‌هایی مانند «ترکیب بندی»، «بداهه پردازی» و «کنسرت» انتخاب کرده است.

نماد اصلی ارتباط کاندینسکی با موسیقی در عنوان‌ها و نظریه‌های او نیست، بلکه در شاهکارهای نقاشی او نهفته است. در نمایشگاه Tate آثار کاندینسکی با نامکاندینسکی: مسیر انتزاع ۱۹۲۲-۱۹۰۸، هنرمند آلمانی برونو هس (Bruno Hass) هماهنگی بخش‌های مختلف نقاشی کاندینسکی سخن می‌گوید و توضیح می‌دهد چگونه طنین خانواده رنگ‌های کاندینسکی آکوردهای بصری را پدید می‌آورند.

هس برای آنهایی که باور ندارند راهی برای اثبات وجود این آکوردها پیشنهاد می‌دهد: «از یکی از نقاشی‌های کاندینسکی یک پرینت رنگی بگیرید. با دست بخشی از نقاشی را بپوشانید و ببینید چگونه ارتباط رنگ‌ها و شکل‌ها تغییر می‌کند.»

 

پاول کله

پاول کلِه (Paul Klee) متولد ۱۸ دسامبر ۱۸۷۹، شهر مونشنبوخزه سوئیس، نقاش سبک اکسپرسیونیسم، کوبیسم و رئالیسم بود.

او به دلیل نواندیشی، تخیل آزاد، پرکاری و تنوع آثارش، یکی از شخصیت‌های برجسته هنر مدرن به‌شمار می‌آید. مراحل تحول کارش را می‌توان با اکسپرسیونیسم، دادائیسم، سوررئالیسم، و اکسپرسیونیسم انتزاعی پیوند داد؛ هرچند که خودش در هیچ‌یک از این جنبش‌ها شرکت نداشت.

نخستین مشق‌های مدادی کله در موضوع منظره، به دهه ۱۸۹۰، مربوط می‌شوند؛ و جستجوئی کمابیش «امپرسیونیسم‌گونه» را بازمی‌تابند (عرض اِلْفِنو ـ ۱۹۸۷). در مرحله بعد، باسمه‌هائی در مضامین گُرتِسْک ساخت (قهرمان با یک بال ـ ۱۹۰۵). دقت و مهارت رسامی، و حضور عنصری بیانگری در این آثار، ریشه در سنت اروپای شمالی داشتند. بعدها، منظره‌ها و تک‌چهره‌هائی با مرکب کشید (مرد جوان در حال استراحت ـ ۱۹۱۱).

پاول کله، هیچ‌گاه، به بازآفرینی جهان برونی نمی‌پرداخت؛ ولی بر طبیعت، هم‌چون سرمشقی برای سازماندهی عناصر صوری هنر، تکیه می‌کرد. او به منظور ارائه تصویرهای ذهنی، خویشتن را یک‌سره به قدرت القائی عناصر تصویری می‌سپرد. همچون کودکان، تصویر را بدون هیچ مقصود معین آغاز می‌کرد.

 

امیل نولده

امیل نولده (Emil Nolde) متولد ۷ اوت ۱۸۶۷ یک نقاش آلمانی، از اولین نقاشان و هنرمندان اکسپرسیونیست و از نقاشان بزرگ آبرنگ در قرن بیستم بود.

تابلوهای آواز زن جوان (۱۹۰۶)، باغ گل (۱۹۰۸)، باغ آنا وید (۱۹۰۷)، تراکم ابر (۱۹۲۷)، آفتابگردان بزرگ (۱۹۲۸) و گل و ابرها (۱۹۳۳) از مهم‌ترین آثار او به شمار می‌روند.

نولده به خاطر انتخاب رنگ‌های پر معنی و رسایش مشهور است. قرمز پر رنگ و زرد درخشنده اغلب در کارهایش دیده می‌شود که یک حالت درخشنده و نورانی به کارهایش می‌دهد، در غیر اینصورت کارهایش تاریک و محزون است.

 

فرانتس مارک

فرانتس مارک (Franz Marc)‏ متولد ۸ فوریه ۱۸۸۰، شهر مونیخ آلمان، نقاش و گراورساز آلمانی و از افراد کلیدی جنبش هیجان‌نمایی (اکسپرسیونیسم) آلمان بود.

مارک یکی از بنیان‌گذاران نشریه هنری سوارکار آبی (Der Blaue Reiter) در سال ۱۹۱۱ بود. بعدها گروهی از هنرمندان با همین نام تشکیل شدند.

 

ارنست لودویگ کیرشنر

ارنست لودویگ کیرشنر (Ernst Ludwig Kirchner)، متولد ۶ مه ۱۸۸۰، شهر آشافنبورگ آلمان، نقاش، گراواساز اکسپرسیونیست و از بنیانگذاران گروه بروکه بود.

گروه بروکه نقش مهمی در شکوفایی اکسپرسیونیسم در قرن بیستم داشت. بنیان‌گذاران آن کارل اشمیت روتلوف، فریتز بلیل، اریک هِکِل و ارنست لودویگ کیرشنر بودند. در سال‌های بعد امیل نولده، مکس پچشتاین، اُتو مولر، کونو آمیت، آکسلی گالن کالِلا و کیز وَن دُنگِن نیز به این گروه پیوستند.

 

مارک شاگال

مارک شاگال (Mark Zakharavitch Chagal) متولد ۶ ژوییه ۱۸۸۷، شهر لیوزنا بلاروس، نقاش برجسته فرانسوی – روسی و از پیشگامان سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی است.

او به عنوان یکی از پیشروان هنر مدرن، در سبک‌های مختلف هنری ذوق‌آزمایی کرد و تقریبا در تمامی رشته‌های تجسمی مانند نقاشی، تصویرگری کتاب، سرامیک، نقاشی روی شیشه، نقاشی روی دیوار، حکاکی روی فلزات، ترسیم، طراحی صحنه و لباس دست به خلق آثاری ماندگار زد.

شاگال با موفقیت توانست سبک‌های هنری کوبیسم، نمادگرایی (سمبولیسم) و فوویسم را با یکدیگر تلفیق کند و با تکیه بر رویاهای کودکی و افسانه‌پردازی‌های ذهنی خود که همگی ریشه در زادگاهش داشتند، به سبکی کاملا شخصی و منحصربفرد دست پیدا کند.

جهان غیرمتعارفی که او آفرید آمیزه‌ای از رنگ‌های روشن، حیوانات، گُل، انسان‌ها، عشاق، پرندگان و ماهیان در حال نواختن ساز، چهره زن بالدار، علائم یهودی و مسیحی و ویولنی با بال فرشته بود.

 

ونگوگ، امپرسیونیستی که باید شناخت

امپرسیونیسم | مهم ترین ویژگی های امپرسیونیسم | رنگ های امپرسیونیسم | مشهورترین نقاشان امپرسیونیست

تئاتر اکسپرسیونیست

تئاتر اکسپرسیونیست یک جنبش مدرنیستی درام است که در دهه‌های ابتدایی قرن بیستم و بعداً در ایالات متحده و در اروپا (اصولاً آلمان) شکل گرفت. این بخشی از حرکت گسترده‌تر هنر اکسپرسیونیستی را تشکیل می‌دهد.

در اوایل قرن بیستم میلادی یک جنبش متمرکز اکسپرسیونیستی وجود داشت که جورج کایزر (Georg Kaiser ) و ارنست تولر (Ernst Toller) مشهورترین نمایشنامه‌نویسان آن بودند. سایر دراماتیست‌های قابل توجه اکسپرسیونیست شامل راینهارد سورژ (Reinhard Sorge)، والتر هانسنکلور (Walter Hasenclever)، هانس هنی جان (Hans Henny Jahnn) و آرنولت برونن (Arnolt Bronnen) بودند.

رهبر جنبش تئاتر اکسپرسیونیست، فرانک ودکیند (Frank Wedekind) بازیگر و نمایشنامه‌نویس آلمانی است که از جنبش اصلاح طلب ایبسنیت (Ibsenit) به دلیل عدم حمله به اخلاق جامعه بورژوایی انتقاد کرد. Wedekind در نمایشنامه‌های خود به دنبال نمایش آن‌چه در زیر سطح نجابت و تزئینات قرار داشت، حرکت کرد. در این فرآیند، او اغلب نقش‌هایی را معرفی می‌کرد که بیشتر از نقش شخصیت‌های واقع‌گرایانه، نقش نمادین دارند.

نمایشنامه های اکسپرسیونیستی غالباً بیداری معنوی و رنج‌های شخصیت‌های اصلی خود را دراماتیک می‌کند و از آن‌ها به عنوان Stationendramen (درام های ایستگاه) یاد می‌شود. آگوست استریندبرگ (August Strindberg) با سه گانه «زندگی‌نامه خود به دمشق (1990-1984)» این فرم را پیشگام کرده بود.

نمایش‌نامه «قتل ، امید زنان» از اسکار کوکوشکا در سال 1909، اغلب اولین درام اکسپرسیونیست نامیده می‌شود. در آن، یک زن و مرد بی‌نام برای سلطه می‌جنگند.

این نمایش‌نامه‌ها اغلب مبارزه با ارزش‌های بورژوایی و قدرت حاکم را دراماتیک می‌کنند که اغلب در چهره یک پدر شخصیت‌سازی می‌شود. در نمایش‌نامه Der Bettler، پدر قهرمان داستان، یک بیمار روانی است که رویای استخراج ثروت از مریخ را به سر دارد که سرانجام توسط پسرش مسموم شد. در Vatermord نیز، پسر، پدر مستبد خود را با ضرب‌و‌شتم به قل می‌رساند، و فقط مجبور می‌شود از شرارت‌های جنسی مادرش مراقبت کند.

اکثر نمایشنامه‌های اکسپرسیونیستی در یک سری صحنه‌ها یا قسمت‌های کوچک تکه‌تکه شد. این سبک تئاتر با نام Stationendrama (“درام ایستگاهی”) خوانده می‌شد و به وضوح از اصول نمایش‌های پر رمز و راز قرون وسطایی ناشی می‌شد. این امر باعث شد تا صحنه در تئاتر به عنوان عنصری بی‌نیاز از بیرون تلقی شود. اهمیت و معنایی که از آمیختن یا جمع شدن صحنه‌ها حاصل می‌شود، نه پیشرفت روایت مداوم از صحنه به صحنه و از این به دنبال آن است که نیازی به سازگاری تنظیم ندارد. در مرد و توده های ارنست تولر (1920) صحنه ها در طول نمایشنامه بین واقعیت و رویا متفاوت بودند.

اکسپرسیونیسم در پیکره سازی

این سبک توسط ارنست بارلاخ به عرصه پیکره سازی راه پیدا کرد.او با درک خصلت بیانی هنر مونش دست به ساختن آثار اجتماعی و مذهبی زد. بارلاخ پیکره ساز ، تصویرگر ، چاپگر و نویسنده آلمانی و از شخصیت های برجسته این جنبش به حساب می آید. او تحت تاثیر هنر قرون وسطای متاخر در مجسمه هایش از باسمه چوبی مایه گرفت و شیوه بیانگرش را با نوعی واقع گرایی اجتماعی در هم آمیخت. در آثار وی ، تحقیرها و رنج های بشر مشهود است. پیکره مفرغین او به نام «یادبود جنگ» برای کلیسای گوستروف ، از نیشدارترین یادبودهای جنگ است. او در این اثر یک روح مرده را درست در لحظه ای که نی خواهد بیدار شود و به زندگی ابدی بپیوندد مجسم کرده است. عذاب روحی حاصل از فاجعه جنگ و رهایی از آن عذاب با امید به رستگاری به خوبی در این اثر مشاهده می شود.

 

اکسپرسیونیسم در موسیقی

از ویژگیهای این حرکت هنری که در کارهای موسیقی هم بوضوح می توان آنرا حس کرد، تمایل هنرمند به کاووش در درون خود بجای محیط بیرونی است. اغلب این هنرمندان آلمانی واتریشی بودند که به نوعی بر علیه هنرمندان امپرسیونسم فرانسوی که فقط مضمون های دلنشین و زیبا را می آفریدند دست به طغیان زدند. آنها زیبایی و آراستگی ظاهری را به باد انتقاد گرفتند و برای اعلام وجود نارضایتی در اجتماع در جهتی دیگر به پرورش تفکرات وحشی و حتی کریه در هنر پرداختند.

موسیقیدانان اکسپرسیونیسم مانند نقاشان و نویسندگان این سبک هنری برای بیان نازیبایی ها روشهای خاص خود را دنبال کردند. تاکید آنها بر عناصر غیر موسیقی بود استفاده از اصوات، فاصله های دیسونانس، تاکیدهای غیر موزون روی ضربها که قدرت پیش بینی را از شنونده میگیرد، تعویض سریع تونالیته و مشخص نبودن تونالیته اصلی موسیقی و بسیاری روشهای دیگر همه باعث این می شوند که موسیقی بوجود آمده دقیقا حال و هوای تابلوهای کشیده شده توسط نقاشان یا مطالب نوشته شده توسط نویسنده های این سبک هنری را برای مخاطب القا کنند.

این ویژگی های نازیبا در موسیقی آنقدر پیش می رود که آیوز موسیقیدان این سبک در سنفونی چهارم خود با دو ارکستر بصورت همزمان دو قطعه در دو تنالیته ی مختلف اجرا می کند، باید گفت که این کار جسارت و جرات خاصی راطلب می کند، که حتما او از آن بهره می برده است.

 

گەڕان بۆ بابەت