ما 238 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

از یونانی: یانیس گوماس، رامیار حسینی

دخترک چند قدم پایین رفت، او احساس کرد کە شیب مال رو شدیدتر شد. جیغ بلندی کشید و تلاش کرد بالا بیاید و بە عقب برگردد. روی لبەی یک صخرەی برآمدە بە اندازە قد دو مرد از دریا مرتفع، ایستادە بود. آسمان تار هی تار تر می شد، ابرها ستارە ها را پنهان می کردند و ماه در شبهای اولش بود. هر چی سعی می کرد نمی توانست راهی را  کە از آن آمدە بود، پیدا بکند. دوبارە بە سمت پایین برگشت و خواست پایین برود اما لغزید و بە آغوش موج ها افتاد، بلووم! عمق دریا همانقدر بود کە ارتفاع صخرە از دریا، تقریبا دو فاتوم . صدای نی اجازە نمی داد کە جیغ و فریاد کسی شنفتە شود. چوپان یک صدای تلب تلوپ شنید، اما از آنجائی کە بود نمی توانست صخرە و کنار ساحل را ببیند همانطور کە بە دخترک جوان توجهی نکردە بود و حتی شاید حضورش را هم احساس نکردە بود.

 

مرثیەی خوک دریایی

اَلکساندرُس پاپاذیاماندیس

ترجمه: یانیس گوماس، رامیار حسینی

پایین تر از پرتگاه، همانجا کە موج ها می بارند، همانجا کە جادە مال روی کە از آسیاب بادی مامویانیس آغاز گردیدە و روبەروی قبرستان است، سرازیر می شود، همانجا از مغرب پرتگاه، یعنی کنار برآمدگی کوتاه ساحلی کە بچە های دهکدە اسمش رو  ساحل صدف گذاشتەاند  - چون  لابد بە شمایل صدف هم بود- و از صبح تا عصر، تمام تابستان در آن دوروبر از شنا کردن باز نمی ایستادند، همانجا هنگاب غروب پیرزنی بە اسم لوکِنا پایین می آمد. پیرزنی بسیار مرگ‌دیدە و تهی دست کە یک بغچە زیر بغلش نگە داشتە بود تا ملحفە های پشمین را در موج های شور بشوید و سپس جلوی چشمەی کوچکی بە اسم غلیفونری از نمک شستشو دهد. چشمەای کە از پَلمه سنگها اشک می ریخت و بە آرامی در موج ها فرو می رفت. پیرزن آرام آرام همچنان کە از سرازیری مال رو پایین می آمد، زمزمەکنان آواز مرثیەی ژرف یک سوگ را می خواند و همزمان کف دست هایش را بە سمت پیشانیش می آورد تا چشمانش را از شدت نور آفتاب بپوشاند. آفتابی کە در کوه روبرو داشت غروب می کرد و اشعە هایش مقابل پیرزن، مزار کوچک و سنگ قبرهای آهکی را نوازش می کردند. سنگ قبر هایی کە تا آخرین اشعەهای خورشید می درخشیدند. 

پیرزن هر پنج فرزندش را بە خاطر می آورد کە چطور همە آنها را در این گلستان مرگ دفن کردە بود. در همین باغ پوسیدگی، یک فرزند پس از دیگری سال ها پیش زمانی کە هنوز جوان بود. دو دختر و سە پسر کە مرگ سیری ناپذیر همە شان را در سنین کودکی ذبح کردە بود. مرگ، آخرین نفر شوهرش را نیز گرفت و از پیرزن دو پسر ماندە بود کە اکنون هردو در غربت هستند. بهش گفتە بودن کە یکی از پسرهایت بە استرالیا رفتە است. سە سال است کە هیچ نامەای ننوشتە و پیرزن نمی دانست سر پسرش چە آمدە است. پسر جوانترش با کشتی در دریای مدیترانە سفر می کرد و گهگداری از پیرزن یادی می کرد. او همچنین یک دختر داشت کە ازدواج کردە بود و شش فرزند داشت.  

خانم لوکِنا اکنون دوران پیریش را ناخواستە در کنیزی دخترش سپری می کند و بخاطر او بود کە از سرازیری جادە مال رو می گذشت تا ملحفە ها و دیگر لباس های او را در موج های شور بشوید و زیر آب غلیفونری نمک شستشان بکند.

پیرزن در لبە کم ارتفاع و دریاخوردەی صخرە خم شد، و شستن لباس ها را آغاز کرد. از سمت راستش پرتگاه با شیب ملایم پایین می آمد کە بالای آن قبرستان بود. تکەهای نم دیدە چوبی و نبش قبرها از اسکلت انسانها  همراه با تە ماندەهایی از کفش های پاشنە بلند طلایی یا شاید پیراهن کامواطلایی زنان جوان کە زمانی آنها را با جسدشان دفن کردە بودند و سایر غارت شدە ها بە دست مرگ، از کنارە های پرتگاه بە شکلی ابدی بە سمت دریای مطاوع روانە بودند.

بالاتر از سر پیرزن، اندکی بە سمت راست، داخل یک غار کوچک و نهان میان پرتگاهِ مجاور با قبرستان یک چوپان جوان، بدون اینکە در سوگواری و ماتم محل تامل کند، آنجا نشستە بود. همراه با گلەی کوچکش تازە از چراگاه برگشتە بود. شمشال را از بغچە اش بیرون آوردە بود، سپس شروع کرد بە نواختن یک ساز شادِ محلی چنان کە صدای مرثیە خوانی پیرزن آرام آرام از میان صدای نی داشت محو می شد و مردمی کە از مزارع بر می گشتن در آن ساعت- خورشید هم غروب کردە بود- صدای نی را می شندیدند و همزمان نگاه می کردند تا نوازندەای را کە در دل پرتگاه و در میان بوتها دیدە نمی شد، ببینند. یک قایق بادبانی با دو بادبان برفراشتە در بندر داشت چرخ می زد. اما بادبان ها بە اندازەی کافی باد برنمی داشتند تا بتواند از دماغە غربی بندر عبور کنند. یک خوک دریایی کە در آن نزدیکی های داشت گشت می زد، با اینکە در تە آب ها صدای آرام محو شدن مرثیە پیرزن را شنید بود اما شیفتەی صدای نی چوپان جوان شد. بە سمت سطح آب آمد و شادمان از صدای نی روی موج های می غلدتید. یک دخترک، بزرگترین نوەی پیرزن اسمش آکریولا و نە سالە بود. در گمانم او را مادرش فرستادە بود یا شاید خود دخترک کە فهمیدە بود مادربزرگش بە ساحل صدف رفتە تا لباس ها را بشوید، سرخود بە آنجا رفتە تا هم کمی در میان موج ها آب بازی بکند و هم از محارست و نظارت زیادی مادرش فرار کردە باشد. اما نمی دانست کە جاد مال رو از کجا شروع می شود. از آسیاب های بادی مامویانیس، روبەروی قبرستان، بە محض اینکە صدای نی را شنید بە سمت صدا رفت و نوازندەی نهان را یافت. وقتی از شندیدن آلت چوپان جوان سیر شد و او را تمجید کرد، همانجا در میان تاریکنوازی شب یک جادە مال رو کوچک کە یک سرازیری با شیب تند داشت را دید و پنداشت این همان جادە مال رو است کە مادربزرگش از آن پایین آمدە است. پس از همان جادە مال رو تند شیب گذشت تا بە ساحل برسد. دیگر هوا کامل تاریک شدە بود.

دخترک چند قدم پایین رفت، او احساس کرد کە شیب مال رو شدیدتر شد. جیغ بلندی کشید و تلاش کرد بالا بیاید و بە عقب برگردد. روی لبەی یک صخرەی برآمدە بە اندازە قد دو مرد از دریا مرتفع، ایستادە بود. آسمان تار هی تار تر می شد، ابرها ستارە ها را پنهان می کردند و ماه در شبهای اولش بود. هر چی سعی می کرد نمی توانست راهی را  کە از آن آمدە بود، پیدا بکند. دوبارە بە سمت پایین برگشت و خواست پایین برود اما لغزید و بە آغوش موج ها افتاد، بلووم! عمق دریا همانقدر بود کە ارتفاع صخرە از دریا، تقریبا دو فاتوم[1]. صدای نی اجازە نمی داد کە جیغ و فریاد کسی شنفتە شود. چوپان یک صدای تلب تلوپ شنید اما از آنجای کە بود نمی توانست صخرە و کنار ساحل را ببیند همانطور کە بە دخترک جوان توجهی نکردە بود و حتی شاید حضورش را هم احساس نکردە بود.

همچنان کە شب تاریک تر می شد پیرزن لوکِنا بغچەاش را آمادە کردە بود، و داشت از مال رو بە سمت خانە بالا می آمد. وسط راه صدای تلب تلوپ شنید. سرش را برگرداند و بە سمت تاریکی نگاه کرد همانجا کە نی نواز جوان دیدە نمی شد.

  • بایستی همین مرتیکەی نی نواز باشە،

پیرزن گفت، چون او را می شناخت.

- کمش نیست کە با سروصدای نی مردگان را از خواب و خوراک کردە حالا سنگ هم بە دریا می ریزد کە حوصلەاش سر نرە.... چە آدم نامیمون و ناجوری است.

و بە راهش ادامە داد.

قایق هنوز دارد در بندر پرسە می زند و جوپان جوان هنوز دارد در نی خویش و در سکوت شب می دمد.

خوک دریایی کە بە سمت سطح آب خزیدە بود چشمش بە تن نازک و غرق شدەی آکریولای طفلکی افتاد و مرثیەخوانان پیش از آنکە خواب شبانگاهی خود را آغاز کند چند بار دور میت چرخید.

مرثیەی خوک دریایی کە بە وسیلەی یک ماهیگر پیر کە در انتقال زبان بی آوای خوکان دریایی بە زبان آدامیزاد خبرە بود ترجمەای چنین داشت:

این بود ماجرای آکریولا
نوەی پیرزن خانم لوکِنا
با تاج عروس از جلبکها
با مهریە از صدفها... پیرزن همچنان مرثیەخوان فرزندانش بود.

و تو گویی مصیبت و حسرت نیز انتها دارد!

زیرنویس:

[1] واحد طول در سیستم امپراطوری برای اندازە گیری عمق آب دریا است. این فاصلە را بە اندازە یک متر هشتاد و دوسانتی متر در نظر می گیرند

گەڕان بۆ بابەت