ما 4978 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

میدیا امین نژاد

من و میدیا و میدیا در حالیکه سوار ماشین میدیا بودیم، پس از رد و بدل کردن تشکر و خداحافظی کردن با میدیا، که برای اولین بار "مدیر" صدایش نکردیم، خارج شدیم. میدیا از این حرکت تعجب کرده بود ولی چون دوست داشت سریعتر از دست ما خلاص شود، احتمالا چون می خواست گونی های پر از "کردی" را به داخل ماشینش ببرد.

دروغ

میدیا امین نژاد

چون ما از میدیا، مدیر فروشگاه "مدیا سنتر"، خوشمان نمی آمد و چون شک کرده بودیم که او در حال برنامه ریزی برای سرقت از فروشگاه در آخرین روز فعالیت هست، ما (میدیا، میدیا و من) تصمیم گرفتیم که در آخرین روز فعالیت، از فروشگاه دزدی کنیم.

صاحبان مدیا سنتر، به میدیا دستور داده بودند که تمامی وسایل را هرجور شده، به فروش برساند؛ که همانطور که می دانیم، یعنی، ارائه تخفیفات بسیار زیاد برای مشتریان روی محصولاتی همچون رایانەها، تلویزیون، بازی ها ولوازم خانگی؛ به همین خاطر میدیا دستور داد به مدت یک هفته فروشگاه بسته شود که وقتی به آخرین روز فعالیت، جمعه ٢٣ اسفند رسیدیم، خیل عظمی از مشتریان را شاهد باشیم که به خاطر "فروش ویژه تمام محصولات" هیجان داشته باشند.

"فروش ویژه تمام محصولات" رویدادی خواهد بود که فقط به صورت "نقدی" می توان خرید کرد، رویه غیرمتعارفی بود برای فروشگاه، که البته همین نشانه ای بود برای میدیا، من و میدیا  که احتمالا میدیا در حال برنامه ریزی برای دزدی از فروشگاه است.

در فیلم هایی که در تلویزیون فروشگاه وقتی من، میدیا و میدیا شیفت بودیم، پخش می شد، وقتی درآمد کاهش پیدا می کرد، این عمل که اسمش را می گذاریم "دزدی" معمولا انجام می گیرد.

صدای مرغ های دریایی روی اسکله می آمد که صدای "پول نقد" از گلوی میدیا خارج شد و هارمونی را شکست.

میدیا کە نگاهش بە دریا بود، و هوای ریه هایش را با دود سیگار معاوضه می کرد، ادامه داد: "از بین مابقی روش های پرداخت از لحاظ پیگرد، سخت ترینه."

میدیا هم که دزدکی داشت علف می کشید، بهش گفت: "میدیا حتما میخواد قسمتی یا کل پول نقد رو بدزده."

من که داشتم حلقه های دایره ای از دود را می ساختم، گفتم: "اگر میدیا قصد داره قسمتی از پول یا همه ش رو بدزده، بهتره که ما به جاش بخشی یا همه ی پول رو بدزدیم."

در فیلم ها به این حرکت اسم زیبایی را تخصیص داده اند: "رکب زدن"

همه ما در فروشگاه موظف بودیم، تی شرت قرمز رنگ شرکت را بپوشیم.

میدیا هم همین تی شرت قرمز اجباری را می پوشید منتهی با یک تفاوت، کلمه "مدیر" گلدوزی شده بود.

چون هیچ کداممان از میدیا خوشمان نمی آمد، فقط "مدیر" صداش می کردیم.

" مدیر، این مشتری می خواد با شما صحبت بکنه."

"مدیر، این مشتری می خواد تلویزیون رو پس بده."

"مدیر، تی شرتی که پوشیدین، چروک شده."

"من رو اینطوری صدا نکنید!"

"من رو اینطوری صدا نکنید!!"

"من رو اینطوری صدا نکنید!!!"

برنامەریزی "فروش ویژه" میدیا، خیلی خوب جواب داد.

صف های طولانی مشتریانی که برای خرید وسایل دورتادور ساختمان تشکیل شده بود تا نزدیکی های اسکله، که به خاطر این رویداد "فروش ویژه" هیچکس روی آن سیگار نمی کشید، رسیده بود.

مدیا سنتر تا نزدیکی های ظهر، دو میلیارد و سیصد و بیست و چهار هزار "کردی" فروخت.

در این لحظه میدیا در بلندگو اعلام کرد تمامی اجناس باقی مانده نصف قیمت به فروش می رسند، که با این اعلامیه، مدیا سنتر تا ساعت پنج عصر، یک میلیارد و پنجاه هزار "کردی" دیگر فروخت.

میدیا این بار با لبخند به میان جمعیت آمد و گفت: "به پاس قدردانی از حضور شما، از این لحظه تا اتمام موجودی، تمامی اجناس باقیمانده، با ٩٠ درصد تخفیف به فروش می رسند."

مدیا سنتر، هشتصد و پنجاه و پنج میلیون "کردی" دیگر فروخت که مجموعا، سه میلیارد و هشتصد و پنجاه و پنج میلیون و سیصد و هفتاد و چهار هزار "کردی" وارد صندوق فروشگاه شد.

ما به میدیا کمک کردیم این پول ها را وارد گونی های بزرگ برزنتی کند،که در فیلم ها به این حرکت اسم زیبایی را تخصیص داده اند: "غارت کردن"

من و میدیا و میدیا در حالیکه سوار ماشین میدیا بودیم، پس از رد و بدل کردن تشکر و خداحافظی کردن با میدیا، که برای اولین بار "مدیر" صدایش نکردیم، خارج شدیم. میدیا از این حرکت تعجب کرده بود ولی چون دوست داشت سریعتر از دست ما خلاص شود، احتمالا چون میخواست گونی های پر از "کردی" را به داخل ماشینش ببرد.

پنج دقیقه بعد، برای پیدا کردن میدیا دوباره وارد اسکله شدیم و میدیا را در حالی که گونی های پول را وارد ماشینش می کرد، پیدا کردیم.

"مدیر، داری چیکار می کنی؟"

"مدیر، این همون گونی پول ها نیست؟"

"مدیر، این حرکت نامتعارفیه، حتی برای شما!"

میدیا با لرز جواب داد: "سلام، خب به هرحال.." میدیا سریعا تپانچه ای را که در چاک باسن اش مخفی کرده بود، درآورد و یک گلوله به سر میدیا شلیک کرد. میدیا با تی شرت قرمز آغشته به خونی که کلمه "مدیر" روی آن گلدوزی شده بود، کنار ماشینش که قطرات خون پاشیده شده اش را دربرگرفته بود، نقش بر زمین شد.

تیراندازی اتفاق افتاده، رویه نامتعارفی بود که در فیلم ها به این اتفاق اسم زیبایی را تخصیص دادند: "پیچش داستان".

بعد از سکوتی چند لحظه ای، در میان تلاطم بوی دریا و باروت و صدای شدید مرغ های دریایی، من و میدیا شروع به جابجا کردن گونی های بزرگ پول از ماشین میدیا به ماشین میدیا کردیم. میدیا از میدیا خواست که به ما کمک کند. میدیا که بالای سر جسد بی جان میدیا ایستاده بود، سیگارش را روشن کرد که با توجه به اینکه در اسکله بودیم، رویه معمولی بود، با صدای گرفته ای گفت: "کمک خودم رو انجام دادم و اینکه..." به سمت ما نگاه کرد و ادامه داد: "این ماشین هم مال منه، میدیا". چشم هایش را به سمت من چرخاند، و اشاره کرد پشت فرمان بشینم.

پشت فرمان نشستم. رانندگی من با ماشین میدیا،رویه نامتعارفی بود.

بیرون ماشین، میدیا جوری به میدیا شلیک کرد که انگار میدیا به میدیا شلیک کرده بود. حالا میفهمم که میدیا بدذات هست.

در فیلم و تئاترها به این اتفاق اسم زیبایی را تخصیص داده اند: "بازشناخت".

همانطور که به جسد نگاه می کرد، سیگار از دست میدیا افتاد و با عصبانیت گفت: "لعنت بهت".

میدیا یکهو پرید داخل ماشین، سمت شاگرد و اسلحه اش را به سمت من نشانه گرفت و داد زد: "زود حرکت کن، لعنتی!"

سریعا رانندگی کردم و از اسکله دور شدم.

میدیا گفت: "بپیچ چپ!"

میدیا گفت: "بپیچ چپ!"

میدیا گفت: "بپیچ راست!"

میدیا گفت: "همین راه رو ادامه بده!"

میدیا گفت: "خفه شو حرف نزن!"

میدیا گفت: "ادامه بده همین راه رو!"

میدیا گفت: "از این راه خارج شو!"

میدیا گفت: "بپیچ راست"

میدیا گفت: "..." حقیقتا نشنیدم، چون توی این جاده انحرافی خاکی با این سرعت زیاد، سخت می شد صدایی را شنید.

 در این لحظه، گوشی میدیا زنگ خورد.

در فیلم و تئاترها به این اتفاق اسم زیبایی رو تخصیص دادند: "امداد غیبی".

میدیا سرش را پایین آورد تا به گوشی نگاه کند که در این لحظه من دستم را به پشتم بردم، و اسلحەای که در چاک باسن ام قایمش کرده بودم را بیرون آوردم و به سمت میدیا نشانه گرفتم.

در فیلم و تئاترها به این حرکت اسم زیبایی رو تخصیص دادند: "واژگونی یا تغییر ناگهانی".

به میدیا گفتم: "اسلحه ات رو بنداز" ولی میدیا سریعا تفنگش را به سمت من نشانه گرفت، پس من به میدیا شلیک کردم و میدیا هم به من شلیک کرد. ما به هم شلیک کردیم.

در فیلم و تئاترها به این اتفاق اسم زیبایی را تخصیص داده اند: "عدالت شاعرانه".

ما مردیم.

ما به رانندگی ادامه دادیم.

همانطور که می دانید این یک رویه نامتعارف است.

تی شرت های قرمز ما، قرمز بودند.

جاده خاکی، کم کم هموار شد.

فرشته های الهی، در دوطرف ماشین ظاهر شدند تا ما را به سمت بهشت هدایت کنند.

در فیلم و تئاترها، به من می گویند "راوی غیرقابل اعتماد".

مدیا سنتر، بعدها توسط یکی از برند های رقیب خریداری شد و سپس به یکی از مراکز دولتی فروخته شد.

این اتفاق،یک رویه معمول و متعارف بود.

میدیا و من هنوز در حال رانندگی هستیم. فرشته ها قرمز پوشیده اند.

من و میدیا، کم کم داریم فکر می کنیم که اونا فرشته نیستند، و اینجا بهشت نیست.

گەڕان بۆ بابەت