امروزه بسیاری از کارشناسان اعصاب و روان به "عارضه پروستی" باور دارند. این نابهنجاری زمانی روی میدهد که احضار خاطرات یا غرق شدن در گذشته مانند وسواسی بیمارگونه تمام فعالیت ذهنی بیمار را اشغال میکند. خاطرات کهنه و به ظاهر فراموش شده، با چنان فشاری ذهن شخص را تسخیر میکنند که او از ارتباط با دنیای پیرامون ناتوان میشود.
۱۰۰ سال "در جستجوی زمان از دسترفته"، دنیای شگرف پروست
صد سال پیش در فرانسه رمانی منتشر شد که تنها برای منتقدان و دوستداران ادبیات پراهمیت نبود. کارشناسان علوم انسانی هر روز ابعاد تازهای از "در جستجوی زمان از دست رفته"، رمان بزرگ مارسل پروست را کشف میکنند.
در نوامبر ۱۹۱۳ اولین جلد از رمان بزرگ "در جستجوی زمان از دسترفته" زیر عنوان "طرف خانه سوان" منتشر شد. هر خوانندهای به سادگی متوجه میشد که این اثر یک رمان معمولی نیست، بلکه خواندن آن خود چالشی بزرگ است که همت و توان زیادی میطلبد. یا باید آن را در دم کنار گذاشت و یا برای خواندن آن زحمت کشید. پس از خواندن نیز خواننده را یا شیفته میکند، یا بیزار و خسته.
"در جستجوی زمان از دسترفته" رمانی پرماجرا و سرگرمکننده نیست. اثری است طولانی و گاه ملالانگیز. گاه در بیش از صد صفحه از کتاب هیچ اتفاقی روی نمیدهد؛ راوی با حوصلهای غریب به وصف یک مجلس مهمانی میپردازد، موضوعهای فرعی و بیاهمیت را پیش میکشد یا صحبتهای دیگران را نقل میکند که بیوقفه درباره مسائل پیش پاافتاده حرف میزنند.
راوی مردی جوان است که آرزوی نویسنده شدن دارد، اما به جای عزم و تصمیم به نوشتن، پیوسته در خاطرات و رؤیاهای خود فرو میرود. با وسواسی فوق بشری، دوران کودکی، عشقها و دلدادگیها، آرزوها و حسرتها، پیوندها و جداییهای خود را با جزئیات کامل پیش چشم میآورد. او با موشکافی و توانایی بیمانند، حالتها و وضعیتهای روحی خویش را توصیف میکند، خاطرات خود را میکاود و خواننده را با خود به ژرفنای وهمها و خیالهای بیپایان میبرد.
مارسل پروست، نویسندهی ۴۲ سالهی رمان، که هنوز آوازهی بلندی نداشت، به دشواری ناشری یافت که حاضر شد جلد اول کتاب را با تیتراژ محدود، تنها در ۱۷۵۰ نسخه منتشر کند. ناشر نیز از وسواس پروست خسته شده بود؛ نویسنده از سویی از جا به جا کردن یک کلمه برآشفته میشد و از سوی دیگر مدام در متن خود دست میبرد و هر کلمه و جمله را بارها و بارها تغییر میداد و هرگز راضی نمیشد.
تنها از نخستین پاراگراف رمان ۱۶ گشایش مختلف وجود دارد، که پروست مدام آنها را صیقل داده تا به شکل دلخواه خود رسیده است. او بعدها هم به دستکاریهای بیپایان خود در رمان ادامه داد.
کتاب از آغاز برای همه غافلگیرکننده بود. روشن است که نه مردم عادی، بلکه روشنفکران و منتقدان ادبی خوانندگان رمان بودند، آن هم نه با میل زیاد. اما چیزی نگذشت که اهمیت رمان به خوبی شناخته شد و در محافل و مجلههای ادبی مورد بحث قرار گرفت.
بیش از هر چیز سبک مدرن کتاب چشمگیر بود که روایت سرراست و زمانبندی "منطقی" را کنار گذاشته، در گسترهای شگرف و بیکرانه، واقعیت و خیال و رویا و خاطره را به هم بافته است. بافت زمانی - مکانی رمان ناپیدا و شناور است و در بستری بیکرانه، با سرریز بیامان بوها، نورها، رنگها و حسهای غریب جریان مییابد.
نوشتن، والاترین فرم هستی
انتشار رمان "جستجو" برای جامعه ادبی اهمیت زیادی داشت، اما برای خود نویسنده تجربهای به تمام معنی حیاتی و وجودی (اگزیستانسیل) بود. پروست از قماش نویسندگانی بود که آفرینش را به رمز و جانمایهی زندگی خود بدل میکنند. او انسانی رنجور بود؛ از کودکی ناراحتی تنفسی داشت و با بیماریهای گوناگون دست به گریبان بود. از سالهای جوانی دانسته بود که زندگی شاد و پرنشاطی نخواهد داشت، پس عزم کرد که جوهر و معنای زندگی خود را در ادبیات بیابد.
پروست از بیماری که جان و تن او را میآزرد، هم به شدت نفرت داشت و هم با حسی غریب و نامفهوم با آن انس گرفته بود. گمان میبرد که بیماری حواس او را تقویت میکند تا با بصیرتی عمیقتر در جسم و روح آدمیان خیره شود.
پروست در سالهای آخر زندگی تقریبا همیشه در بستر بود. به ندرت از اتاق خواب بیرون میرفت. به نیروی خیال به سیر عالم و انفس میپرداخت و با شوقی خستگیناپذیر مینوشت. گمان میکرد که ادبیات همان اجری است که به پاداش تحمل تمام دردها و رنجها نصیب او شده است.
در مجموعه داستانی به نام "خوشیها و روزها" که در سال ۱۸۹۶ منتشر شد، میتوان بسیاری از رگهها، پیرنگها و دستمایههای "جستجو" را دید. لحن و نگاه پروست همان جا ساخته شده بود، اما او به فضایی فراختر، گسترهای پهناور و دریاگون نیاز داشت تا آن روح بیتاب و سرکش در هزاران صفحه آزادانه بال بگشاید. نخست قصد داشت سراسر "جستجو" را در ۳ جلد تمام کند، اما بعد عملا تا روز مرگش در ۱۸ نوامبر ۱۹۲۲ بیوقفه نوشت، "جستجوی زمان" را تا هفت جلد دنبال کرد و پس از آن در مجلدی پایانی آن را "باز یافت".
کتاب اول: طرف خانه سوآن، کتاب دوم: در سایه دوشیزگان شکوفا، کتاب سوم: طرف گرمانت (۱)، کتاب چهارم: طرف گرمانت (۲)، کتاب پنجم: سدوم و عموره، کتاب ششم: اسیر، کتاب هفتم: گریخته.
در سال ۱۹۲۷، پنج سال پس از مرگ مارسل پروست کتاب "زمان بازیافته" منتشر شد که میتوان آن را اختتامیه یا آخرین جلد رمان دانست.
در کشاکش زمان
در دنیای پروست همه چیز در رود زمان غوطهور است. "گذشته" زندگی را یکپارچه تسخیر کرده است. در سراسر کتاب فعل حال غایب است؛ اگر بگویی "هست"، هنوز از گفتن فارغ نشدهای که زمان آن را به "بود" بدل میکند. هر تکان و حرکتی، هر زنگ و صدایی، هر عطر و بویی، هر نشانه و نگاهی میتواند آخرین باشد. زیرا هستی ناپایدار هر چیز، تنها لحظهای گذرا یا مقابلهای نومیدانه است با هجوم چارهناپذیر زمان؛ زمانی که به "هرچه هست" میتازد و همه چیز را زیر امواج دمادم خود محو میکند و به انتها، به نیستی و هیچ میرساند، به جایی که آن را "مرگ" نامند.
زمان رد پای عمیق و نیرومند خود را بر تمام آدمها و مکانها و رویدادها، باقی میگذارد. چهرههای بیشمار رمان، پیش از این با شور و شوق در جاهایی مانند کمبره و پاریس و ونیز زندگی میکردند، اما اکنون بر همه چیز گرد زمان نشسته است، و به زودی از همین نشانههای فساد و زوال نیز چیزی باقی نخواهد ماند و همه چیز "هیچ" خواهد شد.
نقش حافظه و کارکرد خاطره
پروست دانشمند نبود، اما با مشاهده دقیق، از راه حس و شهود هنرمندانه، به کنه دنیای ناخودآگاه پی برده بود. تمام رمان بزرگ او را به یک معنی میتوان کندوکاوی جسورانه و سفری بیانتها در قلمرو ناخودآگاهی دانست. او از خلجانهای روحی و فراگردهای روانی به خوبی باخبر بود. بارها برای درمان ناراحتیهای روانی خود نزد پل سولیه، دانشمند نامی روان و اعصاب، رفته و درباره کارکرد سیستم عصبی با او بحث کرده بود.
در نخستین سالهای قرن بیستم زیگموند فروید به پژوهشهای خود در قلمرو ناشناختهی "ناخودآگاهی" ادامه میداد و میکوشید نقش و عملکرد دوگانهی ذهن انسان را بشناسد.
برای پروست انسان در کاملترین تعریف، "حیوان باخاطره" است، و این موهبت یا مصیبت، همه از حافظۀ نیرومند او برمیخیزد. حافظه، مثل دوربین، ضبط یک لحظۀ گذراست، که آن را با نیرویی جادویی از تعرض زمان حفظ میکند و به آرشیوی اسرارآمیز در ژرفای مغز میفرستد.
پروست دستاوردهای "روانشناسی ژرفا" را به خوبی دریافته بود: رانشها و کششها و آرزوها اگر برآورده نشوند، از بین نمیروند، بلکه در فرایند "فراموشی" تنها از سطح خودآگاهی زایل میشوند، و در همان حال در اشکالی دگرگونه و ناشناخته به اعماق ناخودآگاهی فرو میروند. خاطره یا یادآوری، در فرصتی مناسب ذخیرههای روحی را از اعماق ناخودآگاهی به سطح میآورد و با نمایش آنها شخص را میآزارد یا به او لذت میبخشد.
ذهن ناخودآگاه برای دستهبندی خاطرات ابزارهای زیادی دارد. فعالیت ذهنی خاطره را به شیوههای گوناگون احضار و زنده میکند، آنها را از "دیار تاریک فراموشی" به دنیای روشن آگاهی برمیگرداند. از نظر پروست "تداعی" ابزار اصلی خاطره است. تداعی رنگ، صدا و به ویژه بو برای بیدار کردن یک خاطرهی خفته کفایت میکند. او در رمان بزرگ خود بارها از این شگرد استفاده کرده است، به گونهای که تمام رمان زنجیرهای از خاطرههای گمشده است که به مدد نشانههای بیشمار حسی به سطح آگاهی میرسند و روایت میشوند. راوی با عطر یک شیرینی کودکی خود را در آغوش مهربان مادر به یاد میآورد یا با شنیدن ناقوس کلیسا به رؤیای مسافرتی دور فرو میرود.
امروزه بسیاری از کارشناسان اعصاب و روان به "عارضه پروستی" باور دارند. این نابهنجاری زمانی روی میدهد که احضار خاطرات یا غرق شدن در گذشته مانند وسواسی بیمارگونه تمام فعالیت ذهنی بیمار را اشغال میکند. خاطرات کهنه و به ظاهر فراموش شده، با چنان فشاری ذهن شخص را تسخیر میکنند که او از ارتباط با دنیای پیرامون ناتوان میشود
.
پروست در فلسفه مدرن
از دهه ۱۹۷۰ و با گسترش مطالعات مربوط به نشانهشناسی و ساختارشناسی و با تأثیر آنها بر پژوهشهای ادبی، رمان بزرگ پروست میدان فراخی در برابر فلسفه مدرن باز کرد. بسیاری از فیلسوفان، به ویژه آنها که با نظامهای نشانهای و ارتباطی سروکار داشتند یا دارند، با دیدگاهی تازه به بررسی رمان پروست پرداختند.
فیلسوفانی مانند پل ریکور و ژیل دلوز بر اهمیت بازشناختن جایگاه پروست برای فلسفه مدرن تأکید کردند. در بسیاری از نقدهای تفسیری برای تبیین جایگاه زمان در تحلیلهای مبتنی بر هستیشناسی، رمان پروست نمونهها و الگوهای بیمانندی عرضه میکند. ژیل دلوز با انتشار کتابی به نام "پروست و نشانهها" بر اهمیت رمان پروست بر قلمرو نشانهشناسی تأکید کرد.
دلوز با افکندن پرتوی تازه بر رمان پروست به این اعتقاد رسید که رمان "جستجو" نه کاوش یا جستجوی زمان، بلکه بیشتر جستجوی حقیقت است و تأکید کرد: «تنها از این لحاظ که حقیقت مناسبتی بنیادین با زمان دارد، اثر پروست "جستجوی زمان از دسترفته" خوانده میشود».
لوز در کارکرد "خاطره" در اثر پروست بازبینی مهمی انجام داد و گفت: «اثر پروست نه بر بیان و نمایش خاطره، بل بر مطالعه و بازسازی نشانهها استوار است.»
به نظر دلوز، که نوشتههای او برای هرگونه تحلیل تصویری اهمیت دارد، پروست بنیادگذار تصویر و شکل تازهای از موقعیت اندیشه است. اندیشه برای پروست چیزی است که خارج از سوژهی اندیشنده، در قالب نشانهها به ذهن راه مییابد. اندیشه سرچشمه خود را نه در سوژه بلکه در نیروهای غیرارادی خارج از "من اندیشنده" مییابد. این نیروها صرفا به صورت نشانه بر "من" ظاهر میشوند.
دلوز نظامهای نشانهای گوناگون را به تفصیل در اثر بزرگ پروست نشان میدهد و برای هر یک نمونههای فراوان برمیشمارد. به گفته دلوز، راوی رمان حقیقت را به یاری چهار گونه نشانه میشناسد: نشانههای زندگی اجتماعی، نشانههای عشق، نشانههای جهان محسوس و نشانههای والای هنری... آخرین دسته از نشانهها بیتردید برای پروست عالیترین شکل بیان بوده است، برای کسی که باور داشت: زندگی همان هنر است.
منبع: دویچەولە فارسی