فارسی
ترجمە: زهرا محمدی
علاوه بر این، هزاران داستان ساختگی دیگر درباره مرگ او و من توسط بنیانگذاران باستانی و زبان های جهان نقل شده است. شاید همدیگر را نمی شناختیم یا با هم آشنا و دوست بودیم یا من او را کشتم یا او قاتل من بود. در مورد هیچ کدام مطمئن نیستم زیننواس لعنتی را سنگ به سنگ، تپه به تپه، قله به دنبال جستجو کردم
- توضیحات
- بازدید: 291
فرخ نعمت پور
گذشتە یک خاطرە است و تنها در اذهان وجود دارد و ذهن نمی تواند در یک حرکت ذهنی، جسم را نیز وارد همان خاطرەها کند. بنابراین نوستالژی یک راهکار نیست آنقدر کە یک واکنش عاطفی و درونی است بە پدیدەهای بیرون از ذهن فرد یا ذهن جمعی.
- توضیحات
- بازدید: 559
منبع: آرمان امروز
من نوشتن را دوست دارم. مینویسم. بیشتر هم الان دارم مینویسم. اسمش را دغدغه نمیگذارم. من دغدغه نوشتن ندارم اما هرچه را که در زندگی تماشا میکنم تلاش میکنم که بنویسم. دوست دارم که ثبت کنم. یک تکه از جهان را که دارم میبینم. بنابراین این مساله به من لذت میدهد و این لذت نوشتن را دوست دارم.
- توضیحات
- بازدید: 764
- توضیحات
- بازدید: 936
ابر و ابرکهای سیاه و سفید / حوصلهی زورآزمایی من را ربود / لیکن به رد پای انگشتانم می خندند / تمام قاصدکها / زیر پاهای پر شتاب پیادهرو / و لای خارخارکهای بوتههای بی بوته / یا له شدن، یا پوسیدن / دیگر امروز روزی جهنمیست از آن من.
- توضیحات
- بازدید: 1419
انور عباسی (هرس)
اکنون می دانیم فرداهای انقلاب همیشە خاکستری هستندکە البتە یک رگەی پر رنگ خون
از کسالتبار بودنش می کاهد آن پشت
تا گاهی دوربینی بچکاندش و خیلی گاهها نە، یپیچاندش
- توضیحات
- بازدید: 1813
وحید وحدت حق
هگل معتقد بود که تاریخ بشری را باید دیالکتیکی دید و شناخت. روح جهانی به نظر این فیلسوف آلمانی که خود را فیلسوف فیلسوفان میدانست، همان منطق است.
- توضیحات
- بازدید: 1986
رضا حسینی
عاشقِ وطنى بودم كه برايم همچون معشوقى عاشق كُش بود! معشوقى كه به جاى نوش، نيش مى زد و به جاى شهد، زهر مى داد. اهميتى نداشت، چه كسى مى گويد كه عشق، يكسويه نمى شود!؟ تا بوده كارِ عاشق، ناله وزارى است و كارِ معشوق، جفاكارى!
- توضیحات
- بازدید: 974
ترجمە از کردی: ماجد فاتحی
سرانجام به دروازهای نزدیک شدند. تنها یک دروازه، بدون هیچ دیوار و ستونی در کنارههایش. دروازهای متشکل از قدیم و جدید. که نگاهش میکردی تمام دربها و دروازههای جهان به یادت میآمد. فرشته از جیبش برگی در آورد، و آنرا روی دستش بلندتر از خود قرار داد و بر آن فوت کرد. برگ به پرواز درآمد، روی سر دروازه به رقصی گهواره آسا افتاد و آنگاه ناگهان دروازه باز شد.
- توضیحات
- بازدید: 157